در ایران نویسندگی یا شاعری شغل نیست؛ شغلی که بشود با آن زندگی کرد. به قول موراکامی این همان نقطهای است که ابتدا آزادی را میگیرد و در ادامه اصالت داستانها و شعرها
را. موراکامی اصالت و کیفیت نوشتههایش را بیش از هر چیزی سپاسگزار آن شهروندی میداند که کتاب او را میخرد و همین خریدن است که به او اجازه میدهد تا بهتر بنویسد.
*راه سایه*
نظریه تکامل بر پایه حفظ بقاء است که ما را مجبور میکند به یافتن راههای جدیدی برای تطابق با واقعیت سخت! هوشنگ ابتهاج در برابر این واقعیت که «نویسندگی در ایران
نمیتواند شغل باشد»، راه خود را ساخته است؛ راهی برای بقاء، که بقاء او در سرودناش بود.
ابتهاج جوان که از همان ابتدا مورد استقبال بزرگان عصر خود قرار میگیرد، از همان ابتدا یاد گرفته است تا روی مرز باریکی راه برود. مرزی که در یک سو بتواند شعر بسراید و در حلقه
روشنفکران زندگی کند، حتی کمی سیاست بورزد، کمی موسیقی؛ اما در سوی دیگر یک مدیر باشد، مدیر یکی از بنگاههای بزرگ زمان خود یعنی سیمان تهران. همین زندگی دوگانه
است که به او اجازه داده است تا شعرش را آزاد بسراید، تا شعر او اصالت خود را داشته باشد.
ابتهاج عاشق ریاضی است و اتفاقا مدیری توانمند. او برای نخستین بار «نظام رتبهبندی مشاغل» را در ایران اجرا میکند، تا نوآوریها و ایدههایش تنها ترانههای زندگی ما نباشد، بلکه
در شکلگیری خانههای ما هم سهم خود را داشته باشد.
سایه در جامعهای زندگی میکرد که «نویسندگی به مثابه شغل» تنها یک آرزوی دور است؛ اما این «آرزوی دور» ریشه افسردگیها و دلمردگیهایش نمیشود؛ او به شیوهی خودش
مساله را حل میکند: تفکیک زندگی روشنفکرانه از زندگی حرفهای. شیوهای که توسط بسیاری دیگر نیز تمرین شد، اما ابتهاج یکی از نمونههای درسآموز ماست.
سایه را ترسیم میکنیم در اتاق رییس اداری کارخانه سیمان تهران وقتی بر روی میزش انبوهی از پروندههاست. جای سایه مینشینم، جای او دست میبرم در کشوی میز و سیگارم را
بیرون میآورم. سیگار را روشن میکنم و نگاهم با دود غلیظ میرود به سمت آسمان. از خودم میپرسم: کدام شعر از کدام دفتر را سایه پشت برگههای اداری در جلسهای مدیریتی
نوشته است؟
و فکر میکنم به محمدعلی موحد عزیز وقتی در اتاق عضو هیات مدیره شرکت ملی نفت نشسته است و در فکرش چه شعرها و چه متنها که رنگ نمیگیرد. راهی که ابتهاج و موحد
توانستند بسازند، تا آزادی متن خود را حفظ کنند.
*گذار از نسلها*
موراکامی جایی میگوید: «کسانی که از محدوده نسلها عبور نمیکنند، از جایی به بعد محو میشوند». سایه عزیز و محمدعلی موحد بزرگ (که خدایش عمر دراز دهد) هر دو نزدیک
به یک قرن زیستند، نزدیک به یک قرن الگو بودند و نسلهای مختلف به آنان عشق ورزیدند و از آنان یاد گرفتند. هر دو توانستند از محدوده نسلها عبور کنند.
دوباره به سایه فکر میکنم وقتی درگیر محاسبه حقوق و دستمزد بوده است. فکر میکنم به کارگری که گلایههایش را برای سایه میگوید و تصور میکنم مصراعهایی که میدود میان
حرفهایش. با خودم میگویم شاید راز ماندگاری این دو روشنفکر و حضور همیشگیشان در روح یک ملت، همین تداوم ارتباط خالصی بود که با جامعهی خود داشتند؛ ارتباطی بدون
روتوش و بدون آداب روشنفکری. به سایه فکر میکنم وقتی زخمهای آن کارگر در شعر سایه درد میکشد. به موحد فکر میکنم وقتی به قرارداد نفتی با شل و توتال فکر میکرد و درد
توسعه را گره میزد به ادبیات و تاریخ.
آنها به زندگی عادی احترام میگذاشتند، آنها تنها به مردم، دردهایشان و خندههایشان به وقت خوشی ننگریستند، بلکه با مردم، به شیوه مردم زیستند تا صدایشان، صدای مردم
باشد.