خلاصه کتاب جنگ چهره‌ی زنانه ندارد اثر سوتلانا آلکساندونا الکسیویچ

خلاصه کتاب جنگ چهره‌ی زنانه ندارد

خلاصه کتاب جنگ چهره‌ی زنانه ندارد

#مای_پادکست

#مازیارمیر

مای پادکست پادکستی بری تمام فصول

 

my_podkast

 

جنگ چهره‌ی زنانه ندارد

کتاب جنگ چهره‌ی زنانه ندارد نوشته سوتلانا آلکساندونا الکسیویچ می‌باشد.

این کتاب در سال۲۰۱۵ برنده جایزه نوبل ادبیات شد. توسط عبدالمجید احمدی از روسی به فارسی ترجمه شده است.کتاب جنگ چهره‌ی زنانه ندارد در مورد نقش

سربازان زن در ارتش سرخ شوروی در جنگ جهانی دوم است.در حقیقت درکتاب جنگ چهره‌ی زنانه ندارد با درک جدیدی از جنگ مواجه می‌شویم.

ادراکی زنانه از جنگ که فقط به فتوحات و مدال‌ها در جنگ و پیروزی بعد از آن توجه ندارد. کتاب بیان کننده نگاهی زنانه از سوی افرادی است که در مسئولیت‌های مختلف

از جمله خلبان، تک تیرانداز، پرستار و رخشوی به عهده داشتند. به دلیل اینکه کتاب از تعداد زیادی از خاطرات کوتاه و بلندِ  افراد مختلف تشکیل شده است. لذا فقط چند

داستان از داستان‌های کتاب را در سایت قرار می‌دهم.

 

 

 

«من از مادرم خواهش کردم که فقط گریه نکند. من دختر مامانی و لوس خونه بودم.

اما حالا موهام رو پسرونه اصلاح کرده بودند. فقط یک کاکل روی سرم مونده بود.

پدر و مادرم اجازه نمی‌دادن برم جنگ. این پلاکارد‌ها که الان توی موزه هست، مثل”مام میهن تورا فرامی‌خواند” و “تو برای جبهه چه کاری انجام دادی؟” روی من خیلی اثر

داشت.

وقتی قطار حرکت کرد. چیزی که باعث تعجب ما شد، این بود که حتی روی سکو‌های ایستگاه‌های راه‌آهن هم اجساد افتاده بودن.

این یعنی وارد جنگ شده بودیم.

اما جوونی‌مون رو نمی‌تونستیم پنهان کنیم. ترانه می‌خوندیم ترانه‌های شاد.

اواخر جنگ همه‌ی اعضای خانواده ما توی جبهه بودند. پدر،مادر،خواهر همگی تو راه‌آهن مشغول به کار بودن. پشت جبهه ریل‌های راه‌آهن رو تعمیر می‌کردن. کل خانواده

ما نشان پیروزی دریافت کردن: پدر، مادر، خواهرم و من …»

 

«منتظر فرزند دومم بودم. پسرم دوسالش بود و دوباره حامله شدم که یهو جنگ شد.

شوهرم تو جبهه بود. من رفتم پهلوی پدر و مادرم و… خب شما می‌فهمید؟ سقط جنین کردم.

هر چند اون زمان سقط جنین ممنوع بود. اماچه طور می تونستم بچه به دنیا بیارم؟ اطرافم پر از اشک و ناله…جنگ! چطوری میون مرگ بچه می‌آوردم؟

دوره رمز‌گشایی گذروندم، به جبهه اعزام شدم.

می‌خواستم انتقام فرزندم رو بگیرم. به این خاطر که نتونستم به دنیا بیارمش، دخترم رو… . درخواست اعزام به خط مقدم رو دادم، اما در ستاد نگهم داشتن.»

 

«چه طور خودم رو برای جبهه آماده می‌کردم.

شاید باور نکنید. فکر می‌کردم جنگ بزودی تموم می‌شه.

خیلی زود دشمن رو شکست می‌دیم! یه دامن برداشتم دامن مورد علاقه‌م رو دو جفت جوراب و یه جفت کفش زنانه.

نیروهای ما از وارونژ عقب نشینی کرده بودند اما یادم میاد که چه جوری سمت مغازه دویدم ویه کفش دیگه اون هم پاشنه بلند خریدم.

به خاطر داشتم که ما در حال عقب نشینی هستیم، همه چی سیاه و دودی (اما فروشگاه بازه این یعنی معجزه) نمی دونم اما دلم می‌خواست کفش بخرم.

تا جایی که یادم می‌یاد کفش‌های زیبا و ظریفی بود. عطر هم واسه خودم خریدم. خیلی سخت بود جدا شدن از زندگی‌ای که تا قبل از جنگ جریان داشت.

پنه فقط قلب، کل بدن آدم مقاومت و مخالفت می‌کرد. یادم می‌آد، خوشحال و خندون با کفش‌هایی که خریدم از مغازه بیرون پریدم. سرشار از زندگی بودم. در حالی که

همه جا پر از دود بود و صدای بمب. من توی جنگ بودم. اما نمی‌خواستم راجع به جنگ فکر کنم. باور نمی‌کردم. در حالی که دور برم بمب بیداد می‌کرد.

 

مازیار میر مشاور و تحلیلگر

خلاصه کتاب جنگ چهره‌ی زنانه ندارد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *