خلاصه کتاب ساندویچ ژامبون نوشته چارلز بوکوفسکی
خلاصه کتاب
کتاب ساندویچ ژامبون از زبان یک کودک روایت میشود و به نوعی اتوبیوگرافی خود بوکوفسکی (بوکفسکی) نیز تعبیر می گردد…
چارلز بوکوفسکی کتاب ساندویچ ژامبون را به همه پدرها تقدیم کرده است.
کتاب را که مطالعه فرمودید دلیل این کار او را به وضوح درک خواهید نمود . اما اگر می خواهید از کتاب های بوکوفسکی نهایت لذت را ببرید پیشنهاد می کنیم اول کتاب خوب
ساندویچ ژامبون را بخوانید. با خواندن این کتاب با فضایی که بوکوفسکی در آن بزرگ شده آشنا می شوید و سپس نوشته های بعدی او را هم بهتر درک می کنید. بعد از این کتاب
پیشنهاد می کنم که کتاب هالیوود را بخوانید. با خواندن هالیوود بازهم بهتر بوکوفسکی را خواهید شناخت، و بعد، از خواندن کتاب عامه پسند لذت بی نهایت می برید….
کتاب ساندویچ ژامبون
در این اثر شاهد سرنوشت پسر بچه ای می باشیم که داخل محله های فقیر نشین و تهی دست شهر دوران بحران های اقتصادی و جنگ با سختی ها درگیر خواهد بود.
پدر و مادرش دلشان می خواهد که او به جایی برسد، پدرش می خواهد او مهندس شود ولی هیچ زمان رفتار خوبی با او نداشته اند.
پدرش به طور مرتب و پشت سر هم کتکش می زند.
این پسر که هنری چیناسکی نام دارد (نامی که بوکوفسکی برای خودش در کتاب ها برگزیده است. در کتاب هالیوود هم نقش اول چیناسکی نام دارد.) تلاش می نماید بزرگ و خشن
شود و اعتبار کسب کند. داخل مدرسه به سبب قیافه زشت و جوش های ناجورش شانس بسیاری نداشته و درس نمی خواند.
درباره نام کتاب موضوعات مختلفی وجود داشته است. به طور مثال آنکه پسر بچه، همانند ژامبون میان ساندویچ بین پدر مادرش گیر کرده یا یادآور صبحانه بچه ها داخل زمان
کودکی بوکوفسکی است و…
درباره کتاب
در این کتاب ما روز به روز شاهد سرکوب و تهی شدن وجود هِنری از قریحه و احساسات، و پر شدنش از خشمی تمام نشدنی هستیم. انزجار او از انسان های جامعه، بیگانگی و انزوا
طلبی اش روز به روز رشد می کند. هِنری از زندگی و این جامعه ی مضحک و دور از انسانیت بیزار است و در این باتلاق، مشروب و نوشتن را تنها پناهِ خودش میابد.
همیشه لحن بوکوفسکی را دوست داشته ام، کاملا رک است و با مخاطب اندک تعارفی ندارد!
کتاب ساندویچ ژامبون هم مانند دیگر کتاب هایش سرشار از طنز است، اما طنزی که همیشه غمی عمیق و تلخ را پشت لبخندت جا می گذارد.
همیشه برای سر درآوردن از زندگی نویسندگان مشهور کنجکاوی عجیبی داشته ام. برای همین، دونستن این موضوع که “ساندویچ ژامبون” یک جورایی، زندگی نامه ی نویسنده ی
مورد علاقه ی من هم هست، لذت خواندن این کتاب چهارصد صفحه ای را برایم دوچندان کرد. دلم می خواست روز به روز کتاب را بردارم و پا به پای او تمام راه های رفته اش را بروم
و دردهایی که در این راه کشیده است را بکشم… دلم می خواست پابه پای او رشد کنم.
خلاصه کتاب ساندویچ ژامبون نوشته چارلز بوکوفسکی
نقد دیگری بر کتاب
بوکوفسکی، طنز فوق العاده عالی داره، اما در کتاب ساندویچ ژامبون این طنز کمتر دیده می شود، شاید به خاطر نحوه کتاب باشد که از زبان یک پسربچه روایت می شود.
با نوشته های بوکوفسکی احساس راحتی می کنم، انگار که با دوستی صحبت می کنید، ساده، صمیمی، بی پروا و بسیار خودمانی.
بوکوفسکی لحن خاص خود را دارد و من این لحن را با ترجمه پیمان خاکسار درک کردم. پیمان خاکسار دو کتاب هالیوود و عامه پسند بوکوفسکی را ترجمه کرده است.
در عکس بالا سنگ قبر چارلز بوکوفسکی را می بینید، بوکوفسکی علاقه زیادی به بوکس داشت و در این کتاب هم این موضوع به خوبی دیده می شود.
خلاصه کتاب ساندویچ ژامبون نوشته چارلز بوکوفسکی
قسمت هایی از کتاب ساندویچ ژامبون
اغلب از پدرم بابت بیرون رفتن با فرنک کمی کتک می خوردم، اما فهمیدم که من به هر حال سهمیه کتکم را خواهم داشت پس بهتر است کارهایی که دوست دارم انجام
بدهم.
هرکسی می توانست خوب باشد، اینکه جرئت نمی خواست!
خیلی خب خدا، فرض می کنیم تو واقعا مرا در این شرایط قرار داده ای تا امتحانم کنی. تو مرا با مشکل ترین امتحان ها یعنی پدر و مادر و جوش هایم به آزمون
کشیدی. فکر کنم امتحانت را قبول شدم… کشیش به ما گفت که هیچ وقت شک نکنید. به چی شک نکنیم؟ همیشه بیش از حد به من سخت گرفته ای، پس من ازت می
خواهم که بیایی پایین و شک مرا برطرف کنی!
نمی شد به آدم ها اعتماد کرد. هر طور حساب می کردی باز آدم ها ارزش اعتماد کردن نداشتند.
در کتابخانه راه می رفتم و کتاب ها را نگاه می کردم. یکی یکی از قفسه در می آوردم. همه شان احمقانه و بی روح بودند. صفحه ها پر از کلمات بودند ولی چیزی برای
گفتن وجود نداشت. اگر هم حرفی داشتند، آنقدر کش می دادند که وقتی به آن حرف می رسیدی دیگر حسابی از حوصله افتاده بودی.
مشکل اینجاست که همیشه انتخاب تو از بین دو تا بد است. مهم هم نیست که کدام را انتخاب کنی، هر کدام شان ذره ای از تو را می خورند تا آنجا که دیگر چیزی باقی
نماند. بیشتر آدم ها در بیست و پنج سالگی تمام می شوند. و بعد تبدیل می شوند به ملتی بی شعور که رانندگی می کنند، غذا می خورند، بچه دار می شوند، و هر کاری
را به بدترین شکل اش انجام می دهند. مانند رای دادن به کاندیدای ریاست جمهوری ای که آن ها را یاد خودشان می اندازد.
خلاصه کتاب ساندویچ ژامبون نوشته چارلز بوکوفسکی
ثروت یعنی پیروزی و پیروزی تنها واقعیت موجود بود.
دیگر قسمت هایی از کتاب
در این جهان زندگی کردن کار خسته کننده ای است.
اگر بخواین یه اسب باربر و یه اسب مسابقه رو جفت کنین، کره شون نه قدرت داره و نه سرعت. یه نسل برتر از تولید مثل هدفمند به وجود می آد.
چیزی به اسم جنگ خوب و بد وجود نداره. تنها چیز بد توی جنگ شکسته. تو همه جنگ ها هر دو طرف به خاطر انگیزه های خوب جنگیدن. اما توی تاریخ فقط انگیزه
طرف پیروز انگیزه اصیل و شریف عنوان شده است. اهمیتی نداره که کی حقه و کی باطل، فقط مهم اینه که کدوم طرف ژنرال ها و ارتش بهتری داشته!
بعد از مدتی رفتم سمت سالن ورزش. داشتم می رفتم کمدم را خالی کنم. در مورد من دیگر خبری از ورزش و تمرین نبود. مردم همیشه در مورد بوی تمیز و خوب عرق تازه
حرف می زنند. کلی هم مجبورند برایش ورزش کنند. اما هیچ وقت در مورد بوی تمیز و خوب گه تازه حرف نمی زنند. واقعا هیچ چیز باشکوه تر از ریدن بعد یک مالشعیر
خوب نیست، منظورم وقتی است که شب قبلش بیست، بیست پنج تا خورده باشی. بوی ریدن بعد از چنان خوردنی همه جا پخش می شود و دست کم یک ساعت و
نیم هم باقی می ماند. این باعث می شود واقعا بفهمی هنوز زنده ای.
من همیشه همنشین خوبی برای خودم بوده ام…..