درونگرا برونگرا
مجله مذاکره و زبان بدن
برونگرا و درونگرا
ترجیحات انرژی دهنده :
برون گرا (E)
درون گرا (I)
کسانی که برون گرایی را ترجیح می دهند انرژی خود را از دنیای بیرون از خود دریافت می کنند.
کسانی که درون گرایی را ترجیح می دهند انرژی خود را از دنیای درون خود تامین می کنند.
اگر بخواهیم بدانیم شناخت اساسا چیست و در واقع بتوانیم عناصر و مولفه های آن را بشناسیم، با اشکالات عدیدهای روبهرو میشویم، زیرا تعریف سنتی از معرفت با مثالهای نقض گتیه به چالش کشیده شده است. در چنین شرایطی معرفت شناسان درصدد برآمدند تا برای رفع مشکل ایجاد شده به اصلاح و یا ارائه تعریف جدیدی از شناخت بپردازند. دو گرایش درون گرایی و برون گرایی محصول چنین تلاشهایی است زیرا فیلسوفان به دو گونه متفاوت به فرآیند توجیه نگاه میکردند. بنابراین برای روشنتر شدن بحث در ابتدا توضیح مختصری پیرامون مساله گتیه و چالش پیش روی معرفت شناسان میدهیم و سپس با برشمردن انواع توجیهات به شاکلههای مختلفی که در مبحث توجیه مطرح است، اشاره گردیده است. در ادامه درونگرایی و برون گرایی به تفصیل مورد بررسی قرار گرفته است.
کلیدواژه: درون گرایی، برون گرایی، معرفت شناسی، مساله گتیه، توجیه، شناخت
مقدمه
آن چه در تحلیل شناخت، میبایست مورد توجه قرار گیرد آن است که چه عواملی موجب میشود یک «باور صادق»، تبدیل به «شناخت» شود؟ ولی باید دانست، خاصیتی که باعث میشود باور صادق تبدیل به شناخت شود، آن است که این باور، نتیجهی یک شانس معرفتی نباشد. اما هنگامی که این تعبیر به صورت یک قاعده بیان میگردد، بلافاصله مباحثات و مشاجرات آغاز میشود و بنابراین، پاسخهای مختلفی به این پرسش داده میشود که چه چیز مانع از وقوع شانس معرفتی است؟ به عنوان مثال، قرینهگرایانی که شناخت را باور صادق موجه میدانند، توجیه را چیزی میدانند که مبتنی بر دلیل به همراه شرط یا شرایطی باشد که مانع میشود باور صادق موجّه گرفتار مسألهی گتیه شود، ذکر میکنند.
با توجه به اهمیت مساله فوق، ضرورت پرداختن به راههایی که میتوانند در پاسخ به مساله گتیه پیش رو قرار گیرند، بیشتر خود را نشان میدهد، لذا دو دیدگاه دروگرایی و برونگرایی به عنوان راه حلهایی مبنایی مورد توجه قرار گرفتهاند به گونهای که فیلسوفان را نیز به دو دسته درونگرایان و برونگرایان تقسیم میکنند.
در نوشتار حاضر نیز پس از طرح مساله گتیه و جایگاهی که در معرفتشناسی معاصر دارد، دیدگاههایی که در توجیه معرفت پرطرفدارتر هستند مورد بررسی قرار گرفتهاند؛ این دیدگاهها شامل عقلگرایی، تجربه گرایی، پوزیتیویسم منطقی، انسجام گرایی، عرف اندیشی و عملگرایی هستند و پس از آن شاکلههای توجیه مانند مبناگرایی و کل انگاری مورد اشاره مختصری قرار گرفتهاند و دو شاکله دیگر توجیه یعنی درون گرایی و برونگرایی به عنوان دو گرایش اصلی برای برونرفت از چالش گتیه ارزیابی شده و به بررسی استدلالهای هر یک پرداختهایم. در پایان نیز با مقایسه این دو دیدگاه سعی در یافتن راهی برای حل مساله گتیه داشتهایم.
مساله گتیه
گتیه با چاپ دو نمونه نقض که در سه صفحه در شماره بیست و سه مجله Analysisدر سال ۱۹۶۳ میلادی، تحت عنوان: «آیا شناخت، باور صادق موجه است؟» توانست تحلیل قدماء از «شناخت» را در بحرانی افکند که تا امروز همچنان مورد بحث و گفتگو در کتب معرفتشناسی قرار دارد.
گتیه مدعی شد که «شناخت» فراتر از «باور صادق موجّه» است، زیرا مواردی وجود دارد که ما دارای «باور صادق موجّه» هستیم، ولی نمیتوان گفت «شناخت» داریم. بهعنوان مثال: براساس تحلیل مذکور از «شناخت»، ما در صورتی میدانیم ساعت چند است، که قضیه مثلاً «ساعت ۱۲ است» درست باشد، و ما نیز ضمن باور به صدق آن، توجیه مقبولی نیز برای باورمان در اختیار داشته باشیم. مثلاً باور به صدق قضیه مذکور، مستند به نگاه به ساعت باشد، نه صرفا براساس حدس و گمان. حال میتوان در اینجا فرضی را مطرح ساخت که بر مبنای آن اگرچه باورمان موجّه است، ولی شناخت محسوب نمیشود، و آن اینکه وقتی شما براساس نگاه به ساعت میگویید ساعت ۱۲ است، و فیالواقع هم همینطور باشد، از قضا ساعت شما خراب بوده و کاملاً بهصورت اتفاقی با واقع نفسالامری هماهنگ افتاده است. گتیه معتقد است در این صورت ما «باور صادق موجَّه» داریم، ولی «شناخت» نداریم! بنابراین تحلیل «شناخت» به «باور صادق موجَّه» تحلیل درستی نیست. گتیه، پس از ذکر این دو مثال نقض، مدعی میشود که سه جزء شناخت، عناصری لازم ولی ناکفی هستند.
فلاسفه غرب بعد از سال ۱۹۶۳ درصدد برآمدند تا به اصلاح تعریف کلاسیک شناخت، بپردازند. این کار فلاسفه موجب گردیده است تا «مساله گتیه» را گاهی «مشکل شرط چهارم» (the problem of the fourth condition) نیز بنامند، چرا که «مساله گتیه» آنها را بر آن داشت که به فکر ابداع شرط چهارمی، غیر از شرایط سه گانه «باور»، «صدق» و «توجیه» برآیند.
این شبهه گتیه منشأ بسیاری از مباحث در معرفتشناسی شده، به گونهای که دیدگاههای تازهای در این رشته در پی داشته است. حتی میتوان ادعا نمود ایجاد تمایز صریح میان برونگرایی (Externalism) و درونگرایی (Internalism) در معرفتشناسی نتیجه تلاشهای مختلفی است که برای حلّ شبهه گتیه به عمل آمده است.(۱)
در این نوشتار، ابتدا به انواع توجیه شامل عقل گرایی، تجربهگرایی، پوزیتیویسم منطقی، انسجامگرایی، عرفاندیشی و عملگروی اشاره میشود و در ادامه، بحث شاکلههای توجیه مطرح خواهد شد و دیدگاههای مبناگرایی، کلنگری و بالخصوص درونگرایی و برونگرایی مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
عقلگرایی (Rationalism)
یکی از معروفترین گرایشها به «توجیه شناخت»، مکتبی است موسوم به «عقل گرایی» که در درون خود نحلههای زیادی دارد، ولی همه آنها در این امر جامع مشترکند که «شناخت» را باید با عقل و نیروی مدرکهای فراتر از حواس ظاهری، توجیه نمود. در این جا لازم است قبل از ادامه بحث، به تفکیکی اشاره کنیم که عدم توجه به آن، باعث پارهای ابهامات خواهد بود.
«عقل گرایی» مکتبی است که نقش محوری را در توجیه شناخت به عقل میدهد. این مکتب سابقهای دیرینه دارد و افلاطون، ارسطو و پیروانشان، تابع این گرایش بودهاند، این نوع تفکر در فلسفه مغرب زمین با چهرههایی چون دکارت، لایب نیتز و اسپینوزا ادامه مییابد. این متفکران گرچه به گونهای یکسان به توجیه شناخت نپرداختهاند، ولی همگی بر نقش عقل در فرآیند ادراک تاکید ورزیدهاند و بر کاربرد عقل خویش اعتماد میکنند و استنادشان به شهود عرفانی یا عاطفه و احساس نیست.(۲)
تجربه گرایی(Empiricism)
نوع دیگری از انواع توجیه، توجیهی است که امروزه به «تجربهگرایی» یا «اصالت تجربه» شهرت دارد. گرچه رگه هایی از این مکتب در تاریخ تفکر وجود داشته است، ولی در قرن هفدهم میلادی، ناگهان به دنبال مناقشاتی که جان لاک علیه فطرت گرایی دکارتی، به راه انداخت، به عنوان یک مکتب شاخص در مقابل «عقل گرایی» سربرآورد. این ماجرا توسط بارکلی و نیز هیوم دنبال شد و سرانجام در هیوم به شکاکیت در امور فراحسی منتهی گشت. تشکیکات هیوم، کانت را به تردید افکند، یا به تعبیر خود کانت، او را از خواب جزمیت بیدار ساخت. از این رو، کانت در صدد برآمد تا برای فائق آمدن بر این بحران، راه حلی بیابد و در این راه بود که دو کتاب «نقد عقل محض» و «تمهیدات» را نوشت و ادراک را «فرآیند تفاعل ذهن و عین» انگاشت. اما ماجرا به همین جا خاتمه نیافت، بلکه تجربه گرایی در غرب، مبدل به طوفانی شد که امواج سهمگین و تند آن، کشتی افکار دیگر را نیز در هم شکست. این جریان ابتدا به آرامی شروع شد، ولی به تدریج اوج گرفت، بل به افراط گرایید، زیرا آن گاه که لاک و همین طور بار کلی از حس و تجربه سخن میگفتند، در صدد نفی عقل یا امور غیرتجربی نبودند، گرچه بار کلی به تفریط افتاد و ماده و جسمانیات را نفی کرد، ولی توجه کامل به حس و تجربه، هیوم را به شکاکیت در امور فرا حسی کشاند و تشکیکات وی هم به نوبه خود، کانت را به اضطراب افکند و سپس نوبت به پوزیتیویسم منطقی رسید.(۳) در اینجا مناسب است اشارهای نیز به مکتب پوزیتیویسم منطقی که شکل افراطی تجربه گرایی است، داشته باشیم.
پوزیتیویسم منطقی(Logical Positivism)
پوزیتیویسم منطقی یا «تجربه گرایی منطقی» «logical empiricism» نوع افراطی تجربه گرایی به شمار میآید که در واقع دنباله رویان سنت اصالت تجربه قرن نوزدهمی وینی که پیوند نزدیکی با اصالت تجربه بریتانیایی داشتند، به حساب میآیند.(۴)
آنها معتقدند معنای یک جمله، بلکه صدق و کذب یک قضیه، منوط به قابل تایید یا ابطال تجربی بودن آن قضیه است و به این نتیجه رسیدند که هر قضیهای بی معناست، جز آن که یا «تحلیلی» بوده، و یا «علی الاصول قابل تایید یا ابطال تجربی» باشد. پس ملاک بی معنایی از دیدگاه پوزیتیویسم منطقی نیز به دست آمد. پوزیتیویسم منطقی گزارهای را «بی معناmeaningfulness» » میداند که «تحلیلی» «analytic» یا «تجربی» «empirical» نباشد .آنها اعتقاد داشتند قضایای تحلیلی، گرچه قضایای صادق محسوب میشوند، ولی این نوع قضایا «صوری محض» «purely formal » و «کاملا خالی» «completely empty» و نیز «فاقد محتوای نفسالامری» «devoid of factual content» میباشند. اما ماجرا به همین جا خاتمه نیافت، زیرا چنان که بعدا خواهیم دید، کواین، معنا را به زبان ارجاع داد و زبان را امری اجتماعی دانست که از تجربه رفتار گفتاری مردم اخذ میشود، و چون از تجربه، قضیه یقینی نتیجه نمیشود، نهایتاً نتیجه گرفت که قضایای تحلیلی نیز «ضروری الصدق» نیستند و اصولا تفکیک بین تحلیلی و ترکیبی بلا وجه است.
بدین ترتیب روشن شد که گرچه رگه هایی از «تجربه گرایی» در تاریخ تفکر به چشم میخورد، ولی این گرایش به عنوان یک مکتب از قرن هفدهم میلادی شروع و در پوزیتیویسم به افراط رسید.(۵)
انسجام گرایی(Coherentism)
این مکتب نیز یکی دیگر از دیدگاهها درخصوص توجیه است که به ربط و انسجام اندیشهها عنایت ویژهای دارد و تصدیقی را به لحاظ معرفتشناسی موجه میداند که در ارتباط با تصدیقات دیگر بوده و با آنها سر سازگاری داشته باشد. فرآیند توجیه پس از کانت از نومن و نفس الامر جدا شد و کم کم در دستگاه هگل و اتباع او به درون ذهنی گرایید. لازم به ذکر است که «انسجامگرایی» گاهی به عنوان تعریف صدق و گاهی به عنوان معیار صدق برگزیده میشود، اما آن چه در مورد لحاظ قرار داد انسجام گرایی، به عنوان معیار توجیه شناخت است. این مکتب، تصدیقی را موجّه میداند که در ارتباط با دیگر تصدیقات آدمی بوده و در درون خود نیز منسجم باشد. انسجام گرایی معرفتی، مستلزم آن است که توجیه هرنوع باوری به روابط انسجامی آن با بقیه باورها متکی باشد. این انسجام گرایی، دیدگاهی نظام مدار بوده و در توجیه معرفتی بر نقش ارتباط درونی باورها تاکید میورزد.(۶)
عرف اندیشی(Commonsensism)
این دیدگاه نیز در باب توجیه شناخت بر آن است که ما باید در توجیه شناخت و نیز در مواجهه با شکاکان، به عقل سلیم یا فهم عرف، استناد کنیم.
این گرایش در معرفتشناسی غرب، معلول وازدگی از دو جریان افراطی ایدهآلیستی و تجربهگرایی بود، چرا که تجربهگرایی از یک طرف، هیوم را به شکاکیت کشاند، و از آن طرف هگل را به گونهای دیگر از واقعیت منقطع کرد. لذا این فکر به وجود آمد که یکی از عوامل مهم این افراط و تفریطها در توجیه شناخت، همانا فاصله گرفتن از فهم عامیانه است، ولی کاملا روشن نیست که حد و مرز این نوع فهم تا کجاست. یکی از معانیای که میتوان برای این گرایش یا مکتب اصطیاد کرد، آن است که «معرفت» هنگامی موجه است که با «فهم عرف» «common sense» سازگار باشد؛ فهمی که در واقع برآیند جمع جبری برداشتهای عرف مردم از مساله است.
در میان متفکران حامی این مکتب، میتوان به توماس رید (Thomas Raid) و نیز جورج ادوارد مور (G.E. Moore) اشاره کرد. این دو متفکر از فلاسفهای هستند که به فهم عادی و عرفی بسیار بها دادهاند. آنها معتقدند فرایند توجیه باید بر مبنای «هنجار فهم عرف عام» صورت میگیرد و اگر از این هنجار تخطی کردیم، یا همانند بارکلی(Berkeley) در خود فرو رفته و جهان طبیعت را منکر میشویم، و یا مانند هگل در ایده آلیسم فرو میغلتیم و یا سر از شکاکیت در میآوریم. پس راه چاره این است که معارف را همان طور توجیه کنیم که مردم به توجیه حوادث عالم میپردازند، یعنی از ذهن گرایی افراطی بپرهیزیم.
بدین ترتیب، روشن شد که «عرف اندیشی» نوعی از انواع توجیه است که شناخت را بر اساس فهم عرف که فهمی سهل المؤونه است، توجیه میکند.(۷)
عملگرایی(Pragmatism)
این نوع گرایش در توجیه شناخت، تصدیقی را موجَّه میداند که مثمریت داشته باشد، یعنی شناخت آنگاه حاصل است که تصدیق ما به یک قضیه، سودمندی و کارآیی عملی داشته باشد. این مکتب در شکل افراطی آن، صدق را نیز به کارآیی عملی تعریف میکند. پرس (Peirce) از بانیان عملگرایی، بر نقش عمل در ایضاح اندیشه و در نتیجه در توجیه آن تاکید میورزد. عملگرایان دیگری از قبیل ویلیام جیمز، جرج هربرت مید، و جان دیویی نیز همین روش را برگزیدهاند. نکته حائز اهمیت این است که عملگرایی گرچه بیگانه از تجربه گرایی نیست، ولی بعینه هم آن نیست. از این رو شاید بتوان گفت «عملگرایی» شکل تنزل یافته تجربهگرایی است. در هر صورت، عملگرایی معتقد است شناخت آنگاه حاصل میآید که تصدیق ما در عمل مثمر ثمر باشد.(۸)
شاکلههای توجیه
تا این جا نمونه هایی چند از «گونههای توجیه» را مورد بررسی قرار دادیم و در این جا به «شاکلههای توجیه» میپردازیم. «شاکلههای توجیه» نیز در واقع انواعی از توجیه محسوب میشوند، ولی بیشتر در مقام ناظر بر دیگر انواع توجیه ایستادهاند. اینک نمونه هایی از شاکلههای توجیه را مورد بررسی قرار میدهیم.
مبناگرایی (Foundationalism)
شمای کلی مبناگرایان را که مورد اتفاق همه آنهاست، را چنین میتوان ترسیم نمود:
الف) متعلق باور و معرفت انسان گزاره است.
ب) مجموعه گزارهها به دو دسته گزارههای پایه، که بر هیچ گزاره دیگری مبتنی نیستند و از موجهسازی بینیازند، و گزاره-های غیرپایه که بر گزارههای دیگر مبتنیاند و به موجهسازی نیازمندند، تقسیم میشوند.(۹)
همان طور که پیشتر اشاره گردید، شناخت آنگاه حاصل میآید که تصدیقات ما علاوه بر “مطابق با واقع” بودن موجَّه نیز باشند. در این جا بر این نکته تاکید میورزیم که “توجیه” همیشه به نحو مستقیم و بلاواسطه نیست، بلکه گاهی غیرمستقیم و با واسطه است.
از این رو، معرفت شناسان «توجیه» را نیز به دو نوع تقسیم کردهاند: ۱٫ توجیه بلاواسطه (immediate. J) 2. توجیه مع الواسطه (mediate. J)، سپس این بحث مطرح میشود که اگر سیر توجیهات مع الواسطه در جایی متوقف نشود، کار به «تسلسل معرفتی» «epistemic regress» خواهد کشید. پس باید در جایی متوقف شد، و بدین ترتیب با «تصدیقات پایه» مواجه میشویم. بنابراین «مبناگرایان» برآنند که ما تصدیقاتی داریم که مبانی معرفتاند، یعنی معارف دیگر توسط آنها توجیه میشوند، حال آن که خود این پایهها بر اساس معارف دیگری موجه نمیگردند. بدین ترتیب، معارف فرعی دارای توجیه معالواسطهاند ولی «مبانی معرفت»، واجد توجیه مستقیم و بلاواسطه میباشند.
مبناگروی بر اساس نوع گزینش مبنا و مقدار وثاقت و اعتبار آن، تقسیماتی چون مبناگروی قوی (strong foundationalism) ، مبناگروی ضعیف(weak foundationalism) ، مبناگروی عقلگرا(rationalist foundationalism) یا به عبارت دیگر مبنا گروی کلاسیک (classical foundationalism) و مبناگروی تجربه گرا(empiricist foundationalism) و یا نوین (contemporary foundationalism) را میپذیرد.(۱۰) البته این شاخهها تفاصیل زیادی دارد و ما در این نوشتار به قدر ضرورت اکتفا کردیم.
کل انگاری(Holism)
یکی دیگر از شاکلههای توجیه، «کل انگاری» است. ابتدا خاطر نشان میسازیم که کل انگاری بر دو قسم است: کل انگاری معنایی(meaning holism) و کل انگاری معرفت شناختی (epistemological holsim)، ولی آن چه ما در اینجا از این اصطلاح مراد میکنیم، همان کل انگاری معرفت شناختی است. البته «کل انگاری معرفت شناختی» کاملا بیگانه از «کل انگاری معنایی» نیست، بلکه میتوان گفت «کل انگاری معنایی» مادرِ «کلانگاری معرفت شناختی» است، زیرا «کل انگاری معنایی» زبان را به عنوان یک کل در نظر میگرفت و معنای جملات را مرتبط با جایگاه آن در کل بافت زبان به عنوان یک امر کاملا به هم پیوسته و مرتبط، میدانست. متعاقبا برخی از معرفت شناسان، نظیر کواین، از «کل انگاری معنایی» به «کل انگاری معرفت شناختی» منتقل شدند، و پل عبور آنها، نظریه ارتباط فکر و زبان، و پیوند بافت زبانی و بافت عقیدتی در فرایند تفکر بود.
کواین از بانیان «کل انگاری معرفت شناختی» است. وی که خود نیز از تجربهگرایان به شمار میآید با دیگر تجربه گرایان این اختلاف نظر را دارد که «مبناگروی» مطلقا مردود است، زیرا گزینش قضایایی به عنوان «قضایای پایه» و سپس ایجاد ساختاری بر آن، ترجیح بلامرجح است، به این دلیل که گزینش مبنا و پایه برای معرفت، مبتنی بر وثاقت و اعتبار است، نه صرفا بر اساس تقدم زمانی، حال آن که ما در میان قضایای خود فاقد چنین قضایایی هستیم. از طرفی رابطه زبان و تفکر، بحث را از «مبنا» به «ساختار» کشاند. کواین در سال ۱۹۵۰ میلادی، مقالهای تحت عنوان «دو اصل جزمی تجربهگرایی» نوشت و در آن، حتی تقسیم قضایا به تحلیلی و ترکیبی را هم مورد مناقشه و تردید قرار داد. وی گفت: قضایای تحلیلی، مانند قضیه «مجرد، مرد بی زن است» که شما آن را قضیه تحلیلی میدانید و از احکام یقینی، قطعی و جزمیاش محسوب میدارید، فقط نسبت به قضایای دیگر این دستگاه، از اولویت و ارج بیشتری برخوردارند و از قضایای دیگر مستحکمترند، ولی نه تا آن حد که از ابطال مصون بمانند. از این رو کواین معتقد است که وقتی ما با مورد نقض مواجه شدیم، باید دستگاه معرفت را به صورت کامل با مورد نقض مواجه سازیم، نه با تک تک قضایا در این دستگاه، و اگر نقض گارگر افتاد، باید در قضایای فرعی، تجدید نظر کنیم، گر چه قضایای دیگر هم که در مرکزیت این کره واقعاند نیز فی حد ذاته از نقد مصونیت ندارند. این همان کلانگاری معرفتی است، که بالمآل تجربهگرایی به آن رسیده است.(۱۱)
پس از ذکر برخی از شاکلههای توجیه نوبت به دو شاکله اصلی توجیه یعنی درون گرایی و برون گرایی میرسد که در سال-های اخیر در کانون توجه معرفت شناسان قرار داشته است. سوالی که در اینجا مطرح است این است که آیا عامل یا عواملی که موجب توجیه باور میشوند لزوما باید در حیطه آگاهی شخص باورکننده قرار داشته باشند یا خیر. برخی معرفت شناسان معتقدند که شخص باورکننده گونهای دسترسی معرفتی به عوامل توجیه دارد. به این معرفت شناسان، درون گرا گفته می-شود زیرا معتقدند عوامل توجیه در درون آگاهی شخص باورکننده قرار دارند. در مقابل این تحلیل برون گرایان قرار دارند که معتقدند که عوامل باورسازی هم که انسان ممکن است نتواند به آنها دسترسی شناختی داشته باشند ولی عواملی قابل اعتماد برای تولید باور صادق باشند، در توجیه باور نقش دارند.(۱۲) برای توضیح بیشتر در رابطه با این دو دیدگاه به بررسی تفصیلیشان مبادرت میورزیم.
درون گرایی(Internalism)
«درونگرایی» بر آن است که «شناخت» را باید در درون و با حالات درونی توجیه کرد .اگر ما به دستگاه دکارتی باز گردیم، ملاحظه میکنیم که وی دستگاه معرفت خود را بر «قضایای واضح» و «قضایای متمایز» بنا نهاد. وی قضایای واضح و متمایز را از آن جهت موجه دانست که ما در درون خود با وضوح و تمییز، آنها را در مییابیم. این نحوه رویکرد در توجیه شناخت را «درون گرایی» مینامند، ولی نباید گمان کرد که توجیه درون گرایانه منحصر به عقلگرایان است، زیرا در میان تجربهگرایان نیز به کسانی چون چیزم برمیخوریم که آنان نیز شناخت را با توجیه درونگرایانه، توجیه کردهاند.(۱۳) در اینجا اقسام درونگرایی و استدلالهایی که درونگرایان به آنها تمسک جستهاند را شرح خواهیم داد.
درونگرایی توجیه
برای روشن شدن این اصطلاح به مقایسه دو عبارت از یکی از معرفتشناسان معاصر میپردازیم. رودریک چیزم در کتاب خود، نظریهی معرفت چنین مینویسد: «اگر شخص S در باور به یک امر معین، از توجیه درونی برخوردار باشد، در این حالت، او دارای معرفتی است ناشی از تأمل و ملاحظهی حالت ذهنی خویش».
همچنین وی درونگرایی را به شیوهای کاملا متفاوت ترسیم نموده: «پیشفرض ما آن است که هنگامی که به اشیایی معرفت داریم، آنها برای ما موجّه هستند، و موجّه بودن آنها به این معناست که در هر زمانی که به دلایل یا براهین یا زمینهی ذهنی مربوط به طرز تفکر خویش نظر میکنیم، نسبت به آن، معرفت داریم».
توجه به دو عبارت فوق، بهروشنی نشان میدهد که وی در عبارت اول، به خاصیت«توجیه» (موجّه بودن باور) پرداخته است ولی در عبارت دوم، به «عوامل توجیه» توجه نموده است، یعنی اموری که موجبات موجّه بودن یک باور را پدید میآورد. به این ترتیب، ظاهرا در عبارت اول، توجیه به عنوان امری توصیف شده که با تأمل، قابل تشخیص است، ولی در عبارت دوم توجیه امری معرفی شده که همیشه با ملاحظهی دلایل یا براهین یا زمینههای ذهنی، قابل شناخت است. اما شاید این تفاوت را نتوان تفاوت حقیقی دانست، زیرا بازگشت آنها به یکدیگر است و این وجه، در واقع وجه اشتراک این دو تعبیر را نشان میدهد که چیزم از آن به «قابلیت تشخیص مستقیم و بیواسطه» یاد کرده است. بنابر این، تنها وجه تفاوتی که از دو تعبیر فوق برمیآید، آن است که «قابلیت تشخیص مستقیم» در عبارت اول به «توجیه» مقید شده است، اما در عبارت دوم ، به «عوامل و اسباب توجیه». البته اگر هر یک از این دو (یعنی قابلیت تشخیص عوامل توجیه و قابلیت تشخیص توجیه) را مستلزم دیگری بدانیم، به این معناست که چیزم، در هر دو عبارت به یک مطلب واحد توجه کرده است. به این ترتیب، چیزم در تعریف درونگرایی بیان میکند که «توجیه» (یا «عوامل توجیه») چگونه قابل شناخت است. از نظر او، شناخت آنها از طریق قابلیت تشخیص مستقیم یا به عبارت دیگر، همه کس فهم بودن یا «دسترسی معرفتی» میسر است.
برخی نیز چون کانی و فلدمن درونگرایی را از طریق منحصر ساختن عوامل و اسباب توجیه به حالتهای ذهنی تبیین نمودهاند. بر اساس این تعریف از درونگرایی، اسباب توجیه عبارتند از امور درونی و ذهنی یا به عبارتی رویدادها یا حالتهای ذهنی .این تعبیر از درونگرایی به «درونگرایی حالت ذهنی» معروف گردیده است. این که این تعبیرات بدیل یکدیگر هستند یا نه، منوط بر آن است که حالتهای ذهنی، به طور مستقیم قابل تشخیص باشند. به دلیل محدودیت در بحث، از تفصیل بیشتر این مطلب صرفنظر میشود.در نکتهی مهم قابل ذکر در اینجا این است که درونگرایان، مواردی مانند قدرت نهانبینی یا غیبگویی را از حالتهای ذهنی به شمار نمیآورند. توضیح آن که برخی اشخاص دارای تواناییهای فوقالعادهای هستند که دیگران از آن بیبهرهاند. یکی از این تواناییها آن است که شخص میتواند ذهن دیگران را بخواند یا نهانگویی کند و از وقایعی مطلع شود که در فاصلهی بسیار زیادی از او روی میدهد و انسانهای معمولی قادر به انجام چنین کاری نیستند. درونگرایان، اینگونه موارد را جزء حالتهای ذهنی به شمار نمیآورند، در غیر این صورت، باید نهانبینی را نیز منشأ توجیه به حساب آورند.
به هر حال، درونگرایی، بر اساس تعریفی که چیزم پیشنهاد کرده، در قالب «قابلیت تشخیص مستقیم» تعریف میشود و در عین حال، میتوان پذیرفت که تعریف درونگرایی با مقید ساختن عوامل توجیه به حالتهای ذهنی، مرجّح است. اگر بخواهیم که تعریف از درونگرایی را صورتبندی کنیم باید بگوییم، با توجه به این که در درونگرایی توجیه، توجیه مستقیما قابل تشخیص است، در هر زمان t که شخص S از باور موجّه B برخوردار است، S در موقعیتی است که در زمان t میداند B موجّه است. درونگرایی توجیه،درست نقطهی مقابل برونگرایی توجیه قرار دارد و نفی آن است.(۱۴)
درونگرایی شناخت
در این دیدگاه، توجیه، شرایط لازم شناخت است و خاستگاه و منشأ باور در یک فرایند قابل اعتماد شناختاری برای آن که آن باور از مصادیق شناخت باشد، کافی است.
استدلالهای درونگرایی
استدلال اول: خاستگاه یکی از دلایل ساده و قابل فهم درونگرایی توجیه، قرینهگرایی به عنوان مقدمهای برای درونگرایی است. زیرا همچنان که پیش از این ملاحظه گردید، یکی از تفسیرهای قرینهگرایی، مبتنی بر استنتاج قابلیت تشخیص مستقیم توجیه از قابلیت تشخیص مستقیم دلیل بود. لذا غالبا فیلسوفانی که معتقد به قرینهگرایی هستند، به درونگرایی توجیه نیز تمایل دارند. از سوی دیگر قرینهگرایی تنها یک دیدگاه در حوزهی طبیعت توجیه نیست، بلکه دیدگاهی دربارهی طبیعت معرفت نیز هست. لذا استدلال ذکر شده میتواند ناظر به درونگرایی معرفت نیز باشد.
استدلال دوم: یکی از استدلالهای صورت گرفته برای درونگرایی، مبتنی بر مفهوم «وظیفهشناختی» توجیه معرفتی است.
وظیفه در مباحث معرفتشناختی، عبارت است از وظیفهی معرفتی به معنای خاص. این مفهوم توسط کسانی چون چیزم مطرح شده. او در چاپ دوم کتاب نظریهی معرفت مینویسد:
ممکن است چنین فرض کنیم که هر شخص، تابع یک الزام معقول است و آن اینکه حداکثر تلاش خویش را انجام دهد تا از این اصل پیروی کند:هر گزارهی h را که در نظر میگیرد، h را بپذیرد اگر و تنها اگر h صادق باشد.
لورنس بونژور نیز مفهوم وظیفهشناختی توجیه معرفتی را مورد تأیید قرار داده است. او میگوید: ویژگی توجیه معرفتی آن است که ارتباط اساسی یا درونی با هدف شناختاری صدق دارد. به همین خاطر، تلاشهای شناختاری فرد در صورتی از توجیه معرفتی و به میزانی از این توجیه برخوردارند که برای آن هدف، مقصود واقع میشوند و این تقریبا بدان معناست که شخص تنها باورهایی را میپذیرد که برای صدق آنها دلیل خوب و مناسبی در اختیار دارد. پذیرش باور با نبود چنین دلیلی، چه اختیاری باشد یا اجباری، غفلتی است نسبت به طلب صدق و حقیقت. ممکن است گفته شود چنین پذیرشی، نوعی «وظیفهناشناسی معرفتی» است اما مفهوم اجتناب از چنین ظیفهناشناسی یا به عبارتی مفهوم وظیفهشناسی معرفتی در باورهای یک فرد، مغز و هستهی مرکزی مفهوم توجیه معرفتی را تشکیل میدهد.
البته این که دقیقا ماهیت چیست،خود مسألهای است قابل بحث.اما دیدگاه اساسی در باب وظیفههای معرفتی آن است که وظیفههای معرفتی، مواردی است که از طلب صدق و حقیقت برمیخیزد. با توج به مطالبی که ذکر شد، به جای عبارتی که با نام D مشخص گردید، میتوان گفت:
شخص S در باور به گزارهی P موجّه است اگر و تنها اگر در انجام آنچه در طلب صدق باید انجام دهد، ناکام نباشد.
البته قرینهگرایان در پاسخ این سؤال که «این فرد دقیقا چه کاری باید انجام دهد؟» ممکن است بگویند: آنچه فرد باید انجام دهد، آن است که تنها و تنها چیزی را باور کند که برای آن دلیل در اختیار دارد. اگر چنین چیزی را به عنوان وظیفهی معرفتی شخص بپذیریم، میتوان از قرینهگرایی به درونگرایی توجیه رسید و نتیجه گرفت که توجیه وظیفهشناختی، توجیهی درونی است.
البته استدلال دیگری وجود دارد که در آن درونگرایی توجیه از طریق وظیفهشناسی اثبات میشود، بدون آنکه قرینهگرایی از مقدمههای آن به حساب آید. به عنوان مثال، گلدمن در استدلال بر درونگرایی، توجیه وظیفهشناختی را اصلیترین مقدمه میداند. این استدلال به صورت زیر است:
۱٫ توجیه، امری مربوط به انجام وظیفه است؛ بنابر این:
۲٫ آنچه توجیه را تعیین میکند با آنچه وظیفهی معرفتی را تعیین میکند، یکی است؛
۳٫ آنچه وظیفهی معرفتی را تعیین میکند، به طور مستقیم، قابل تشخیص است. بنابر این:
۴٫ آنچه توجیه را تعیین میکند به طور مستقیم، قابل تشخیص است.
۵٫ اگر آنچه توجیه را تعیین میکند به طور مستقیم، قابل تشخیص است، پس توجیه به خودی خود و به نحو مستقیم، قابل تشخیص است. پس:
۶٫ توجیه، به طور مستقیم، قابل تشخیص است.
در این استدلال، مقدمهی ۲ مستقیما از مفهوم وظیفهشناختی توجیه أخذ شده است. مقدمهی ۵ نیز مطلب جدیدی نیست و قبلا مطرح شده است. اصلیترین مقدمهی این استدلال، مقدمهی ۳ است. انکار مقدمهی ۳ بدین معناست که مفهوم وظیفهی غیر قابل تشخیص، مفهومی ممکن است، حال آن که قائلان به این استدلال، آن را ناممکن (ممتنع) میدانند و معتقدند در مفهوم وظیفه، نگرشی معرفتی وجود دارد، بدین معنا که آنچه شخص نسبت به آن دارای وظیفه است، اگر به طور مستقیم برای فرد قابل تشخیص نیست، باید حداقل به آسانی قابل شناخت باشد. البته درونگرایان افراطی «قابلیت شناخت آسان» را اگر در حد «قابلیت تشخیص مستقیم» نباشد، کافی نمیدانند. لازم به ذکر است که مقدمههای ۳ و ۵ غیر قابل مناقشه نیستند و میتوانند مورد خدشه قرار گیرند.
استدلال سوم: استدلال دیگری برای درونگرایی (توجیه یا شناخت) استدلالی نقضی است که از طریق نقد و ابطال نقطهی مقابل آن، یعنی برونگرایی، صورت گرفته است. با توجه به این که روش و شیوهی معمول برونگرایان، عبارت است از وثاقتگرایی، به برخی از نقدهایی که توسط درونگرایان بر وثاقتگرایی صورت گرفته اشاره میشود:
نقد اول: بونژور این گونه توضیح میدهد. جورج ناخواسته از قدرت قابل اعتماد نهانبینی و غیبگویی برخوردار است و با استفاده از این قدرت، این باور قابل اعتماد در او حاصل میشود که «رئیسجمهور در نیویورک است». این باور، بر اساس وثاقتگرایی توجیه بسیط، موجّه است. اما درونگرایان، به دلیلی که که قبلا ذکر شد، معتقدند باور جورج موجّه نیست و لذا مصداق شناخت نیست. بنابر این، از نظر آنها، صرف باوری که به نحو قابل اطمینان فراهم شده، برای موجّه بودن، کافی نیست و نیز باور صادقی که به نحو قابل اعتمادی حاصل شده، برای آن که از مصادیق معرفت باشد، کافی نیست.
نقد دوم: درونگرایان میتوانند بگویند: حتی حصول باور به نحو قابل اعتماد، برای تحقق معرفت، ضروری هم نیست.فرض هم نیست. فرض کنید شما قربانی شیطان شرور و فریبکار دکارتی باشید. شما باور دارید که دارای بدن هستید و جهان ماده نیز وجود دارد، اما هیچ یک از این باورها در واقع، صادق نباشد. از آن جا که در چنین وضعیتی، باورهای ادراکی شما به نحو قابل اعتمادی حاصل نشده، قائلان به وثاقتگرایی توجیه بسیط،این باورها را موجّه نمیدانند. اما درونگرایان این چنین نتیجهای را به صورت شهودی و وجدانی مقبول نمیدانند. ایشان باورهای شما را تنها مشروط به برخورداری از دلیل خوب و کافی میدانند. به این ترتیب، درونگرایان این ادعا را که حصول باور از طرق قابل اعتماد، شرط لازم توجیه است، نفی میکنند.(۱۵)
برون گرایی(Externalism)
تا قبل از سال ۱۹۶۰ میلادی، در نظریههای فیلسوفان متأثر از سنت فلسفی قدیم، به خصوص تفکرات فلسفی دکارت، هیچگاه به عوامل شکلگیری یک باور در تحقق معرفت توجه نمیشد.لذا بر کلیهی نظریاتی که از چنین ویژگیای برخوردار بودند، نظریههای درونگرا اطلاق میشود. اما از ۱۹۶۰ در میان نظریات فلسفی در این خصوص شاهد یک تحول هستیم و با نظریاتی مواجه میشویم که در بحث از معرفت، به عوامل بیرونی نیز توجه میکنند. این دسته دیدگاهها را نظریههای برونگرا مینامند.(۱۶)
شاکله برونگرایی در مقابل درون گرایی قرار دارد. توجیهگران برونگرا معتقدند شناخت را نمیتوان بر اساس عناصر درونی و نفسانی معرفت توجیه کرد، چرا که حالات نفسانی ربطی به واقعیت ندارند. این دیدگاه بر آن نیست که معرفت، عناصر درونی ندارد، بلکه به این گرایش دارد که باید برای توجیه شناخت، دست نیاز به بیرون دراز کرد.(۱۷) به بیانی دیگر میتوان گفت که درون گرایان صرفا عوامل اثباتی را موجب تولید باور میدانند و از این رو ، نقش دلایل و شواهد در تحلیل آنها بسیار برجسته است، زیرا آنچه شخص باورکننده میتواند از آنها آگاهی داشته باشد همان دلایل و شواهد هستند. در مقابل، برون گرایان عوامل ثبوتی را هم موجب توجیه باور میدانند و معتقدند که عوامل باورسازی که قابلیت اعتماد بالایی دارند، یعنی میزان تولید باورهای صادق آنها بسیار بالا است، در موجه ساختن باور دخالت دارند.(۱۸) اکنون به چند نمونه از این گرایش در توجیه معرفت به اختصار اشاره میکنیم.
۱٫ نظریه علّی :(causal theory) این نظریه نوعی از نظریات برون گرا در توجیه معرفت است. «معرفت» در این نظریه بدین گونه موجه میشود که وقایع (facts)، علت دستیابی من به معرفت صادق باشند. مثلا من آن گاه میتوانم بگویم معرفت دارم اکنون روز است که تصدیق من مستند به نگریستن به بیرون پنجره و نگاه به آسمان باشد، اما اگر من به مبنای یک تفّأل بگویم اکنون روز است، این معرفت نیست، هر چند که قضیه مورد تصدیق من، صادق است.
۲٫ نظریه طبیعت گرایانه(naturalistic theory) : این نظریه نیز نوعی از نظریات برون گرا در توجیه معرفت است. این نظریه همانند نظریه علّی در توجیه معرفت، معتقد است که معرفت باید مستند به واقع(fact) باشد، البته رابطه واقع و باور میتواند به صورت علّی یا به گونهای دیگر باشد. پس در واقع «نظریه طبیعتگرا» اعم از «نظریه عِلّی» است.
۳٫ نظریه شرطی(conditional theory): در این نظریه، معرفت بر اساس نظریه شرطی، توجیه میشود. نوزیک بنیانگذار این نظریه است. بر مبنای نظریه شرطی، «معرفت» در «تعقیب صدق» است. اگر بخواهیم این مطلب را با مثالی توضیح دهیم میتوانیم موشکهای هوایی را مثال بزنیم که در پی حرارت دود هواپیما حرکت میکنند تا به آن اصابت کنند؛ هر چند این مثال را باید در حدود نظریه شرطی تفسیر کرد. در واقع نظریه شرطی نوزیک نوعی از توجیه برونگرایانه معرفت است و شرطیای که نوزیک در این جا به کار میبرد، شرطی التزامی است، مانند این که میگوییم: اگر مستطیع نبودم به حج نمیرفتم. در هر صورت، نظریه شرطی نوزیک نیز نوعی از توجیهات برون گرایانه معرفت است که فرآیند توجیه را بر اساس نظریه شرطی به بیرون میکشاند.
۴٫ وثاقت گرایی:(reliabilism) نوع دیگر از توجیهات برون گرایانه «وثاقت گرایی» است. بر مبنای این شاخه از توجیهات برون گرا، «فرآیند توجیه باور» که در این جا به نحوی «فرآیند بیرونی» است، باید فرآیند موثق و معتبر باشد، که البته مراد از وثاقت، فزونی در درجه احتمال صدق است. این نظریه، به انحاء مختلفی بیان شده که فرصت پرداختن به آنها نیست، تنها به این نکته اشاره میکنیم که رمزی(Ramsey)، در سال ۱۹۳۱ میلادی، اظهار داشت: آنگاه «تصدیق»، «شناخت» محسوب میشود که «یقینی» (certain) بوده و از طریق «فرآیند موثق» (reliable) نیز به دست آمده باشد. برخی گفتهاند: «تصدیق» آن گاه موجه است که از طریق «فرآیند شناختی نوعاً موثق» (generally reliable coginitive process) حاصل شده باشد. آلستون «وثاقت» را در مورد «فرآیندهای باور ساز» (belief-forming processes) یا «مکانیسم تصدیق ساز» (belief-forming mechanism) مطرح میکند.
سوسا نیز در این باره مینویسد: «آنگاه تصدیقی موجّه است که بدین جهت متصف به چنین وصفی شده است که به واسطه فرآیند موثق هادی صدق یا به موجب استعداد یا فضیلت عقلانی تحصیل باور، به دست آمده باشد. سوسا در اینجا، با تعابیر مختلف قصد دارد تقاریر گوناگون این شاخه از توجیهات برون گرایانه را در عبارت خود منعکس سازد.
اعتمادگرایان (وثاقتگرایان) که دستهای از برونگرایان را تشکیل میدهند، معتقدند که اگر یک باور از مجاری قابل اعتماد سرچشمه گرفته باشد میتواند باوری موجّه باشد، حتی اگر فرد باورکننده از نحوه توجیه باور خود آگاه نباشد و نتواند وجه توجیه باور خود را بیان کند. دیدگاههای آلوین گلدمن را میتوان سرآغازی برای این رویکرد دانست. در تحلیل گلدمن، چرخشی بزرگ از تحلیل سنّتی مشاهده میشود. در معرفتشناسی سنّتی، مسائل معرفتشناختی، مسائلی مربوط به منطق و دلیل بهحساب میآیند، اما گلدمن به جای تأکید بر دلایلی که یک فرد برای باور خود دارد، معرفت را اولاً و بالذات مسئلهای مربوط به روابط علّی میداند. تأکید گلدمن بر نقش علت در توجیه باور کمکم او را بهسوی دیدگاهی برونگرایانه کشانده است.(۱۹)
به این ترتیب، تا این جا با چهار نمونه از توجیهات برون گرایانه آشنا شدیم. همان گونه که اشاره شد این نوع توجیهات و اصولا این گونه مصطلحات در معرفتشناسی معاصر غرب، امور مستحدثی است که به منظور فائق آمدن بر «بحران گتیه» به حوزه معرفتشناسی راه یافته است. از این رو، این نوع اصطلاحات یا توجیهات را گاهی به «ادبیات بعد از گتیه» (the post Gettier literature) نیز موسوم میسازند.(۲۰) رویکرد وثاقتگرایی در حل مسألهی گتیه به دو شیوهی مختلف مطرح گردیده است:
در شیوهی اول، اعتمادپذیری فرآیندهای شناختاری، قید و شرطی برای توجیه باور به حساب میآید و نه شرط چهارمی در تحلیل معرفت. نظریههای که از چنین ویژگی برخوردارند را اصطلاحا «وثاقتگرایی توجیه» مینامند. کسانی که به این شیوه قائلند، توجیه در معرفت را ضروری میدانند، اما معتقدند طبیعت این توجیه، وثاقتگرایی است. اساسیترین و مهمترین تقریر از این شیوه که گاه با نام «وثاقتگرایی توجیه بسیط» خوانده میشود عبارت است از: شخص S در باور به گزارهی P موجّه است، اگر و فقط اگر باور شخص S به گزارهی P به وسیلهی یک فرآیند معرفتی قابل اعتماد حاصل شود.
در شیوهی دوم، برای حصول شناخت به توجیه نیازی نیست و لذا نباید در تحلیل شناخت از عنصر توجیه سخنی به میان آید. آنچه غیر از باور و صدق در تحلیل شناخت ضرورت دارد، عبارت است از «شکلگیری قابل اعتماد باور» نظریاتی که با این شیوه به تحلیل شناخت میپردازند را اصطلاحا «وثاقتگرایی شناخت» مینامند. فرد درتسک از قائلان به این شیوه به حساب میآید. او از نظریهی خویش در این مورد چنین حمایت میکند: «آنان که گمان میکنند معرفت به چیزی غیر از باور صادقی که به نحو قابل وثوقی فراهم گشته و معمولا از آن با عنوان توجیه یاد میشود نیاز دارد، باید توضیح دهند که این توجیه چه منفعتی را باید به بار آورد؟ و چه کسی بدان نیاز دارد و چرا؟ هنگامی که یک حیوان به طور مادرزاد و طبیعی از مکانیزمی در ساختمان وجودی خود برخوردار است که تولیدکنندهی باورهای قابل وثوق است و با برخورداری از یک استعداد و طبع متوازن و بر اساس باورهای پدید آمده رفتار میکند،چرا باید اصرار ورزیم که شناخت بدون توجیه حاصل نمیشود؟»(۲۱)
بر اساس نظر درتسک، نه تنها انسانها بلکه حیوانات نیز از طریق فرآیندهای شناختاری قابل اعتماد، از شناخت برخوردار میشوند. او مینویسد: «من در جستجوی خصوصیتی بودم که حداقل، امکان شناخت حیوانات را نسبت به اشیاء تجویز نماید، بیآن که نیاز به رفتارهای پیچیدهی ناشی از شعور که در تحلیلهای سنتی از شعور به آنها اشاره میشود وجود داشته باشد».
این اولین مزیت نظریهی درتسک میباشد. چراکه بر اساس این نظر، تلقی عامّهی مردم در اسناد معرفت و شعور به حیوانات، صائب و صحیح است.
دومین مزیت نظریهی درتسک آن است که با این بیان از مسألهی گتیه اجتناب میورزد. او میگوید: «خاستگاه مسائل گتیه … را آن دسته تبیینهایی از تحلیل شناخت تشکیل میدهد که شناخت را محصول ارتباط توجیهی (مثلا برخورداری از ادلهای مناسب، استدلالهای قوی و…) میدانند و میتوانند یک مطلب صادق را با مطلبی کاذب مرتبط سازد. آری، این مسائل با تبیینهای توجیهی تحقق مییابد. اما با مدل «نظریهای-دادهای» میتوان از چنین مسائلی اجتناب ورزید. زیرا میتوان با چیزی که کاذب است، ارتباط توجیهی مناسب یافت، ولی نمیتوان با مطلب کاذب ارتباط دادهای مناسب و قابل اعتماد برقرار کرد».(۲۲)
بنابراین تفاوت وثاقتگرایان با طبیعتگرایان در این است که اعتمادگرایان مفهوم توجیه را میپذیرند و فرآیند معرفتی قابل اعتماد را عاملی برای توجیه باور بهحساب میآورند. اما طبیعتگرایان از اساس مفهوم توجیه را انکار میکنند. آنها میگویند که مفهوم توجیه دارای باری هنجاری است، در حالیکه ما در قبال باورهایمان هیچ مسئولیتی که حاکی از هنجاری بودن باورهایمان باشد، نداریم. بنابراین، به نظر این دسته از برونگرایان توجیه اصلاً در شناخت دخالتی ندارد و شناخت مسئلهای است مربوط به داشتن باورهایی که معلول شیوههای درستی باشند.(۲۳)
برونگرایی توجیه
در برونگرایی توجیه، توجیه به صورت مستقیم، قابل تشخیص نیست و اینگونه نیست که شخص S اگر در هر زمان t از باور موجّه B برخوردار باشد، در موقعیتی باشد که بداند B در زمان t موجّه است.
بر اساس تعاریفی که از درونگرایی و برونگرایی توجیه صورت گرفت، میتوان در بررسی نظریات مختلف مشخص کرد که کدام یک از آنها در حیطهی درونگرایی توجیه واقع میشود و کدام یک در حیطهی برونگرایی توجیه. به عنوان مثال، نظریهی وثاقتگرایی توجیه بسیط در حیطهی برونگرایی توجیه قرار میگیرد، زیرا اجتماع موارد زیر را تجویز میکند:
یکی این که شخص از باوری که به نحو قابل اعتماد حاصل شده برخوردار است. دیگر آن که شخص هیچ دلیلی دالّ بر آن که این باور به صورتی قابل اعتماد تحقق یافته و نیز هیچ دلیلی بر تأیید آن در اختیار ندارد و سوم آن که باور موردنظر موجّه باشد.
برای تصویر این مطلب، مثال معروف لورنس بونژور را مورد توجه قرار میدهیم. فرض کنید شخصی به نام جورج، انسانی است نهانبین و توانایی او در نهانبینی نیز در حد قابل اعتماد است. این قدرت جورج باعث میشود در زمان t این باور در او تحقق یابد که«رئیسجمهور در نیویورک است». جورج هیچ دلیلی برای اثبات آن قدرت قابل اعتماد خویش ندارد و در زمان t تشخیص دهد که باور او موجّه است. نظریهی «وثاقتگرایی توجیه بسیط» معتقد است در چنین شرایطی با آن که جورج نمیتواند در زمان t تشخیص دهد که باورش موجّه است، اما وی در زمان t از باوری موجّه برخوردار است. به این ترتیب، این نظریه، از نظریات درونگرای توجیه، به حساب میآید. اما بر اساس تعاریف فوق الذکر، نظریاتی مانند قرینهگرایی، نظریاتی درونگرا هستند. دلیل این ادعا آن است که:
اولا بر اساس قرینهگرایی، آنچه عامل توجیه است، شامل دلیل شخص نیز میشود و ثانیا دلیل شخص به طور مستقیم و بیواسطه برای خود او قابل تشخیص است. پس بر اساس قرینهگرایی، عوامل توجیه معرفت شخص، به طور مستقیم برای خود او قابل تشخیص است و اگر عواملی که موجب توجیه باورهای موجّه شخص میشود، به طور مستقیم برای آن شخص قابل تشخیص باشد، توجیه باورهای موجّه آن شخص به طور مستقیم برای وی قابل تشخیص است. بنابر این بر اساس قرینهگرایی، توجیه باورهای موجّه شخص به طور مستقیم برای همان شخص قابل تشخیص است.
قرینهگرایان از این که «دلیل» را چیزی بدانند که مستقیما برای شخص قابل تشخیص نیست، ابا دارند. زیرا شخص هنگامی از دلیل مرتبط با حالت توجیه باور خویش برخوردار میشود که مجموعهای از باورهای وی در قالب چند گزاره شکل یابد. به هر حال، اگر قرینهگرایان مقدمات فوق را بپذیرند که ظاهرا میپذیرند قرینهگرایی مستلزم درونگرایی توجیه است.(۲۴)
برونگرایی معرفت
برونگرایی معرفت، نفی درونگرایی معرفت است. بر اساس این رویکرد، توجیه درونی، شرط لازم معرفت نیست. خاستگاه و عامل یک باور در خلال فرایند شناختاری قابل اعتماد برای آنکه آن معرفت از مصادیق معرفت باشد، کافی است، بنابر این، مواردی از معرفت وجود دارد که از توجیه دورنی برخوردار نیست.(۲۵) پس از روشن شدن برون گرایی و اقسام آن به جاست تا به استدلالهایی که برونگرایان در اثبات نظریهشان میآورند، اشاره شود.
استدلالهای برونگرایی
برای برونگرایی استدلالهای متعددی صورت گرفته که به برخی از آنها اشاره میشود:
استدلال اول: یکی از استدلالهای برونگرایی، مبتنی بر «طبیعتگرایی فلسفی» است.از نظر هارمن، هنگامی که چنین دیدگاهی به اخلاق ضمیمه شود، اصلی حاصل میشود مبنی بر این که واقعیتهای اخلاقی، واقعیتهای طبیعت هستند. طبیعتگرایی به عنوان یک نگرش عام، نظریهای است معقول مبنی بر آن که همهی واقعیتها، واقعیتهای طبیعتاند.
بر اساس چنین معنایی از طبیعتگرایی، یک طبیعتگرا در مباحث معرفتشناسی به دنبال آن است که مواردی از قبیل معرفت و شناخت، یقین، توجیه معرفتی و احتمال را در جایگاه مواردی چون میز، رنگ، ژن، بو، حرارات و… قرار دهد. اما انجام این کار، چگونه میسر است؟ بر اساس یکی از پاسخهای مطرح شده به این سؤال، طبیعتگرایان میتوانند این کار را با مشخص کردن زمینههای غیر معرفتی که پدیدههای معرفتی غالبا مبتنی بر آنهاست، انجام دهند. گلدمن، این مطلوب و خواستهی طبیعتگرایان را چنین تبیین کرده: «من گمان میکنم که واژهی «موجّه» یک واژهی ارزشی و ارزشگذارانه است و هر تعریف یا مترادف صحیح از آن نیز دارای همین ویژگی ارزشی بودن است. لذا اگر چه احتمال دارد در تبیین توجیه، تعریفها یا مترادفهایی برای آن ذکر شود، ولی من به یک از آنها علاقه ندارم. من به دنبال مجموعهای از شرایط اساسی هستم که مشخص میکنند چه زمانی یک باور موجّه است… من به دنبال نظریهای در مورد باور موجّه هستم که موجّه بودن باور را در قالب واژگان غیر معرفتی نشان دهد. همچنین گلدمن به طور صریح میگوید که هدف تحلیلیاش عبارت است از ارائهی شرایط لازم و کافی برای توجیه معرفتی در قالب واژگان غیر معرفتی.
استدلال دوم: این استدلال بر برونگرایی (به خصوص برونگرایی توجیه) بر ارتباط میان «توجیه» و «صدق» تکیه دارد. تصور درونگرایان از باور موجّه، باوری است که در ارتباط با «دلیل» یا «استدلال» شخص، به احتمال زیاد صادق است. البته این احتمال صدق، با کذب واقعی آن باور، سازگار است. در واقع، این احتمال صدق، با سناریوی شیطان فریبکار دکارتی -که بر اساس آن اکثریت باورهای تجربی ما اگرچه موجّهاند، ولی کاذباند- سازگار میباشد. با توجه به این مطلب، معلوم میشود ارتباط ایجابی میان توجیه و صدق از نظر درونگرایان، بسیار ضعیف است. در همین رابطه چیزم مینویسد: «بر طبق مفهوم سنتی از توجیه معرفتی درونی، هیچ ارتباط منطقی میان توجیه معرفتی و صدق وجود ندارد. یک باور ممکن است از توجیه درونی برخوردار باشد، اما در عین حال کاذب باشد».
اما چنین استنتاجی برای برونگرا قابل پذیرش نیست. وی احساس میکند که یک تبیین کامل و کافی از توجیه معرفتی باید نشاندهندهی ارتباط منطقی میان توجیه معرفتی و صدق باشد. از نظر بسیاری از برونگرایان، «قابلیت اعتماد» برای تأمین چنین احتمالی از صدق همواره رضایتبخش است. به عنوان مثال، آلستون این مطلب را تصدیق میکرد که بدون قید «قابلیت اعتماد»، ارتباط میان توجیه و صدق کم رنگ میشود. او استدلال میکند که تنها باورهایی که به صورتی قابل اطمینان حاصل شدهاند، میتوانند موجّه باشند و نیز، فرآیند تولید و شکلگیری باور قابل اعتماد را چنین تعریف میکند: «فرآیندی است که غالبا باورهای صادقی را به وجود میآورد که در موقعیتهای مختلف و متنوعی که با آنها موجّه میشویم. به نحوی گسترده و کافی به کار گرفته میشود.
استدلال سوم: این استدلال برونگرایی، با پرسش درتسک در مورد توجیه مرتبط است. پیش از این، به این پرسش اشاره شده که «چه کسی محتاج توجیه است و چرا؟». درتسک معتقد بود البته هیچ کس برای کسب شناخت، محتاج توجیه نیست، زیرا حصول قابل اعتماد باور، برای تبدیل باور به شناخت کافی است. البته درونگرایان، مخالف این استدلال هستند.
درونگرایان از مثالهایی چون مثال بونژور در مورد جورج نهانبین به عنوان نفی این کفایت مورد ادعای درتسک استفاده میکنند. بر اساس نظر ایشان، باور جورج در این مورد که رئیس جمهور کجاست، اگرچه به نحوی قابل اعتماد شکل گرفته، اما روشن است که موجّه نیست و لذا مصداق شناخت به شمار نمیرود. بنابراین، درونگرایان به سؤال درتسک چنین پاسخ خواهند داد: کسی به توجیه نیاز دارد که طالب شناخت باشد، زیرا معرفت به گزارهی P امکانپذیر نیست مگر به واسطهی دلیل کافی یا استدلال غیر قابل نقض.
استدلال چهارم: در پاسخ به این مطلب، درتسک میتواند نکتهای را تکرار کند که همین نکته به مثابهی چهارمین دلیل برای برونگرایی نیز قابل ملاحظه است و آن این که ما در کاربرد واژهی شناخت آن را به حیواناتی چون خرگوش، میمون، گربه و… نسبت میدهیم. دشوار است کسی را پیدا کنیم که صاحب حیوانی دستآموز باشد، ولی شناختی را به آن نسبت ندهد. اما آیا این حیوانات قادرند عملیات پیچیدهی ذهنی که از نظر درونگرایان شرط لازم برخورداری از توجیه است را انجام دهند؟ به نظر میرسد پاسخ این سؤال، منفی است. به عنوان مثال، آلستون قبول میکند که حیوانات و بچههای کوچک، دارای باور موجّه نیستند. او مینویسد:
حیوانات تکامل نیافته، کودکان خیلی کوچک وانسانهای عقبافتادهی ذهنی در مواجهه با محیط اطراف خویش، بیشتر محتاج استفاده از یافتههای حسّیاند، اما آنها قادر بر رفتارهای مبتنی بر اصول و قوانین نیستند. بنابر این، توجیه به عنوان یک ویژگی ضابطهمند، حداکثر شرطی است لازم برای شناخت کسب شده توسط موجوداتی نظیر انسانهای بالغ.
بنابر این، از نظر آلستون،اگرچه حیوانات، از ادراکات و تجربیات حسّی برخوردارند، اما این تجربیات برای آنها دلیلساز نیست. البته این نظر، مخالفان بزرگی هم دارد.(۲۶)
در این قسمت از بحث، توضیح بیشتری پیرامون دو نظریهی درونگرایی و برونگرایی در تحلیل شناخت ارائه میشود. بر اساس مباحث گذشته، روشن شد که هر یک از این دو نظریه، از استدلالهایی متعارض برخوردار است. در این استدلالها از یک طرف این اندیشه وجود داشت که برای تحقق شناخت، فرد باید دارای توجیه، آن هم در قالب دلیل کافی یا استدلال عقلی باشد. از سوی دیگر، این اندیشه وجود داشت که شناخت ناشی از قوای شناختاری قابل اعتماد، فقط مختص انسان نیست. به این ترتیب، این دو نظریه، مقابل یکدیگر قرار میگیرند و نتیجهی این تقابل، میتواند دو تحلیل مختلف از شناخت باشد که عبارتند از:
شناخت بیرونی در این تحلیل عبارتست از این که S میداند که P اگر و تنها اگر:
۱٫ P صادق است؛
۲٫S باور دارد که P ؛
۳٫ S در باور به P از توجیه بیرونی برخوردار است.
و شناخت درونی نیز عبارتست از این که، S میداند که P اگر و تنها اگر:
۱٫ P صادق است؛
۲٫ S باور دارد که P ؛
۳٫ S در باور به P از توجیه درونی برخوردار است؛
۴٫ باور S به P از مسألهی گتیه پیراسته است.
وجوه اختلاف و اشتراک «شناخت بیرونی» و «شناخت درونی» عبارتند از:
۱٫ بر طبق هر دو، شناخت، مستلزم باور صادق است و سؤالی که برای هر دو تحلیل مطرح است، آن است که «چه باید کرد تا باور صادق به شناخت مبدل شود؟».
۲٫ بر طبق هر دو، توجیه بیرونی برای شناخت ضروری است. از بیان این وجه اشتراک نباید تعجب کرد. درونگرایان در تحلیل معرفت، به ضرورت توجیه بیرونی، حداقل به نحو غیر مستقیم، اعتراف دارند، زیرا همانگونه که قبلا بحث شد، ایشان «حل مسألهی گتیه» را شرط لازم شناخت میدانند. توجه به ماهیت «حل مسألهی گتیه»، نشان میدهد از آنجا که مسألهی گتیه، موضوعی بیرونی است، آنچه عامل حل مسألهی گتیه است، موجب تحقق توجیه بیرونی میشود. به این ترتیب، قائلان به شناخت درونی، با قائلان به شناخت بیرونی در مورد ضرورت توجیه بیرونی، همداستان میباشند.
۳٫ شناخت درونی، مستلزم توجیه درونی است، ولی شناخت بیرونی چنین نیست. این تنها ویژگی است که دو تحلیل مذکور، در آن اختلاف دارند. نتیجهی این تفاوت، آن است که شناخت بیرونی شامل حیوانات نیز میشود و بر خلاف شناخت درونی، باور جورج در مثال بونژور را به دلیل برخورداری از توجیه بیرونی (نه درونی) مصداق شناخت میداند. اما شناخت درونی، حیوانات را از دایرهی موجوداتی که دارای شناخت هستند، خارج ساخته و باور جورج را به دلیل عدم برخورداری از توجیه درونی مصداق شناخت نمیداند.
۴٫ به این ترتیب، روشن میشود که نکتهی اساسی و بحثآفرین در بحث درونگرایی شناخت، پاسخ به این پرسش است که «آیا شناخت، مستلزم توجیه درونی نیز هست یا نه؟
ذکر یک نکته، ضروری است و آن این که بحث از درونگرایی توجیه و برونگرایی توجیه، مقدم بر بحث تحلیل شناخت است و آنچه این دو جریان در مورد آن اختلاف دارند، صرفا متمرکز بر بحث توجیه نیست، بلکه اگر ایشان در توجیه، اختلاف دارند، در واقع، اختلاف اساسی در نقش نظری توجیه معرفتی در ارتباط با تحلیل معرفت دارند. درونگرایان، این نقش را برای توجیه (درونی) قائل هستند که باور صادق و پیراسته از مسألهی گتیه را به شناخت مبدل میسازد، زیرا ایشان در تحقق شناخت، توجیه درونی را ضروری میدانند. در مقابل، برونگرایان پذیرای این سخن نیستند.(۲۷)
در پایان این نوشتار، تفاوت درونگرایی و برونگرایی را میتوان اینگونه بیان کرد که درونگرایان توجیه باور را وابسته به دلایلی میدانند که فاعل شناسا در اختیار دارد. آنها میگویند: فاعل شناسا در صورتی باور موجّه دارد که بتواند با اندکی تأمّل، وجه توجیه باور خود را بیان کند و از شرایط توجیه باور خود آگاه باشد. اما برونگرایان این شرط را برای توجیه باور نمیپذیرند و میگویند: همین که یک باور از مجاری قابل اعتماد تولید شود، آن باور موجّه خواهد بود، و دیگر نیازی نیست که فاعل شناسا از وجه توجیه باور خود آگاه باشد. گلدمن، تفاوت دیدگاهش را با دیدگاه سنّتی اینگونه بیان میکند: «غالبا اینگونه فرض میشود که هرگاه شخصی یک باور موجّه داشته باشد، او میداند که باورش موجّه است و نیز میداند که توجیه چیست. همچنین فرض میشود که آن شخص میتواند توجیه خود را در داشتن آن باور بیان نماید. در این دیدگاه، یک توجیه عبارت است از مجموعه دلایلی که در تأیید یک باور میتواند ارائه شود. بنابراین، اگر بخواهیم بفهمیم ماهیت باور موجّه چیست باید ببینیم که اگر از شخص خواسته شود باورش را توجیه کند یا از آن دفاع کند، او چه میتواند بگوید. من در اینجا هیچکدام از این فرضها را اتخاذ نمیکنم. من جای این سؤال را باقی میگذارم که آیا وقتی که یک باور موجّه است، باورکننده میداند که آن باور موجّه است. من همچنین جای این سؤال را باقی میگذارم که آیا وقتی یک باور موجّه است، باورکننده میتواند توجیهی برای باور خود بیان یا ارائه کند. من حتی فرض نمیکنم که وقتی باوری موجّه است، باورکننده «دارای» چیزی است که میتواند «توجیه» نامیده شود. من واقعا فرض میکنم که یک باور موجّه، شأن موجّه بودن خود را از فرآیندها یا ویژگیهایی میگیرد که آن باور را موجّه میگردانند. اما این مستلزم آن نیست که استدلال، یا دلیل، یا چیز دیگری باید وجود داشته باشد که باورکننده در آن زمان «دارای» آن باشد»
نتیجه
۱٫ درونگرایی و برونگرایی به عنوان دو راه حل برای مساله گتیه مورد توجه معرفتشناسان قرار گرفتهاند.
۲٫ بحث از درونگرایی توجیه و برونگرایی توجیه، مقدم بر بحث تحلیل شناخت است.
۳٫ تفاوت درونگرایی و برونگرایی در این است که درونگرایان توجیه باور را وابسته به دلایلی میدانند که شخص در اختیار دارد. در واقع شخص در صورتی باور موجّه دارد که بتواند با اندکی تأمّل، وجه توجیه باور خود را بیان کند و از شرایط توجیه باور خود آگاه باشد. اما برونگرایان این شرط را برای توجیه باور نمیپذیرند و معتقدند همین که یک باور از مجاری قابل اعتماد تولید شود، آن باور موجّه خواهد بود، و دیگر نیازی نیست که شخص از وجه توجیه باور خود آگاه باشد.
منبع: راسخون ( )
مطالعات بیشتر:
روانشناسی فروش وبازاریابی(قسمت دوم شناخت مشتری با بهره گیری از مدل انیاگرام)
دوره روانشناسی فروش و بازاریابی با گرایش زبان بدن و تحلیل مستند استیو جابز
برترین کتابهای روانشناسی جهان قسمت اول
روانشناسی رنگ
کتب برتر روانشناسی
اصول و فنون مذاکره از زبان استادان هاروارد
مازیار میر مشاور و تحلیلگر