زبان بدن ابو سعید ابوالخیر
مجنون و پریشان توام دستم گیر
سرگشته و حیران توام دستم گیر
هر بی سر و پا چو دستگیری دارد
من بی سر و سامان توام دستم گیر
سالها است با اشعار این پیراسته محشورم امروز می خواهم از زبان بدن و زبان دل این پیر سفر کرده بنویسم اما قبل از هر چیز زبان بدن چیست
کشف شده و یا نوشته های حکمتانه و یا تخت جمشید و اهرام ثلاثه مصر همه و همه موید این مسئله است که زبان بدن یا زبان رفتار و یا تن گفتار قدیمی ترین و اولین زبان نسل بشر و حتی حیوانات است.
نوزادی که تازه به دنیا آمده است نیز از همین زبان یاری می جوید تا احساس و نیازهای خود را به مادرش بازگو نمایداندامهایی که به دنبال شیر آب و غذا و آغوش گرم و پر مهر مادر است.
که به انواع و اقسام اشکال ارتباطات غیر کلامی اطلاق می شود و یا بصورت تخصصی به رفتاری اشاره میکند که یک انسان بدون هیچ آوا و کلام و صدایی بتواند به دیگر افراد پیام و سخن و منظور خود را انتقال دهد گویند
ابوسعید ابوالخیر در مسجدی سخنرانی داشت. مردم از تمام اطراف روستاها و شهرها امده بودند.جای نشستن نبود و بعضی ها در بیرون نشسته بودند. شاگرد ابوسعید گفت: تو را به خدا از آنجا که هستید یک قدم پیش بگذارید.
همه یک قدم پیش گذاشتند سپس…
نوبت به سخنرانی ابوسعید رسید. او از سخنرانی خودداری کرد. مردم که به مدت یک ساعت در مسجد بودند و خسته شده بودند شروع به اعتراض کردند. ابوسعید پس از مدتی گفت:
هر انچه که من می خواستم بگویم شاگردم به شما گفت، شما یک قدم به جلو حرکت کنید تا خدا ده قدم به شما نزدیک شود.
ای چرخ بسی لیل و نهار آوردی
گه فصل خزان و گه بهار آوردی
مردان جهان را همه بردی به زمین
نامردان را بروی کار آوردی
روایت تامل برانگیز دیگری از شیخ
زبان بدن ابو سعید ابوالخیر
گویند شیخ ابو سعید ابوالخیر چند درهم اندوخته بود تا به زیارت کعبه رود. با کاروانی همراه شد و چون توانایی پرداخت برای مرکبی نداشت، پیاده سفر کرده و خدمت دیگران می کرد. تا در منزلی فرود آمدند و شیخ برای جمع اوری هیزم به اطراف رفت. زیر درختی، مرد ژنده پوشی با حالی پریشان دید و از احوال وی جویا شد. دریافت که از خجالت اهل و عیال در عدم کسب روزی به اینجا پناه اورده است و هفته ای است که خود و خانواده اش در گرسنگی به سر برده اند. شیخ چند درهم اندوخته خود را به وی داد و گفت برو.
مرد بینوا گفت: مرا رضایت نیست تو در سفر حج در خرج باشی تا من برای فرزندانم توشه ای ببرم.
برای فهمیدن زبان بدن شیخ باید به اشعار نوشته ها و کارهای این مرد بزرگ هم نگاهی داشته باشیم.
آنگونه که کاملا مبرهن و مشخص است تا پایان عمر شیخ ابوسعید ابوالخیر سیره و رفتار پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم) را به درستی و کاملا تقلید و تتبع میکرد.
در پاپان عمر با برکتشان هم که حتی یک دندان در دهانش نبود، برای حفظ حرمت سنت نبوی خلال به همراه داشت حفظ مقام اطاعت و رضایت
ابوسعید حتی گاهی دیدار کسانی را که در حفظ ادبی از آداب نبوی تقصیر میکردهاند، را قبول نمی ده.
او پیوسته گشاده رو و متبسم بوده و با مردم مهربان و با خضوع و خشوع برخورد مینموده است
شیخ با اینهمه، الگوی رفتاری مسلمانی و تقلید از سنت پیامبر بازهم متاسفانه برخی او را بدعت گذار لقب داده اند.
شاید یکی از این علتها این است که پیران دیگر بر اثر مجاهدت نحیف و ضعیف شده اما شیخ تو فربه هستی
البته این دلیل موجه نبوده و نیست.
و یا اینکه دیگر مشایخ حج کردهاند و شیخ ابوسعید هرگز حج بجای نیاوردن.
ابوسعید زندگی را با فراخی و تمکّن میگذراند و لباس او خرقهای کهنه و ژنده مانند دیگر عرفا و دراویش نبوده همیشه آراسته بوده و عطر استفاده مینموده
نقل شده شیخ در نیشابور وقتی که از خانقاه بیرون میرفت، انبوهی از مریدان و خدم و حشم در پی او روان میشدند.
و در خانقاه او نیز سفرهای رنگین گسترده میشده است.جالب است بدانید که این روش زندگی، نه تنها مورد لعن و تعریض مشایخ صوفیه قرار میگرفته است، بلکه علما و عوام نیز بدان به دیده انکار مینگریستند و آن را با احوال و شرایط زندگی صوفیانه ناسازگار میدانستند.
اما سلطان وار زیستن شیخ میهنه بر اساس نظریه او درباره فقر و غنا بوده است. او اولیا را پادشاهان حقیقی میدانسته و بر آن بوده که غنا صفت خداوند است و فقر بر او روا نیست. عارف نیز که تخلق به اخلاف و صفات الهی وجهه اوست، نباید به صفتی تخلق یابد که صفت خدا نیست. آیا کسی که در مشاهده حق به سر میبرد، اسم فقر بر او واقع میشود؟
این سؤالی است در ردّ فقر ظاهری که ابوسعید در تفسیر فقر مطرح داشته است،اما فقر حقیقی در نظر او سرّی است باطنی که سالک را از دنیا بینیاز و به درگاه حق محتاج و نیازمند میدارد. او ظاهر ژنده و دریوزگی در فقر نمیداند، چنانکه یک بار در مجلس او شخصی به دریوزگی برخاست و خود را «فقر» خواند، اما شیخ او را به گدایی منسوب داشت
، نه به فقر.
شیخ گفت حج من، تو بودی و اگر هفت بار گرد تو طواف کنم به ز آنکه هفتاد بار زیارت آن بنا کنم.
شاید بد نباشد که
روایت آموزنده ای از استاد ابوسعید ابوالخیر برایتان نقل کنم
شیخ را گفتند:«فلان کس بر روی آب میرود».
گفت: «سهل است. وزغی و صعوه ای نیز بروی آب میرود».
گفتند که: «فلان کس در هوا میپرد!»
گفت: «زغنی ومگسی در هوا بپرد».
گفتند: «فلان کس در یک لحظه از شهری به شهری میرود».
شیخ گفت: «شیطان نیز در یک نفس از مشرق به مغرب میشود، این چنین چیزها را بس قیمتی نیست. مرد آن بود که در میان خلق بنشیند و برخیزد و بخسبد و با خلق ستد و داد کند و با خلق در آمیزد و یک لحظه از خدای غافل نباشد.
زبان ابوسعید زبان گفتوگوی روزانه با احاد مردم است و در عین حال به زبان جوانمردان نزدیکتر است.
شاید یکی از دلایل گیرایی مجالس وعظ او در همین نکته مهم نهفته باشد که وی از ساختار زبانی عامه مردم بهره میبرده و از مثال رایج در میان آنان استفاده میکرده است.
شیخ گاهی هم با کنایه و ایمان و غیرمستقیم مقصود خود را بیان میکند وگاه نکتههای دقیق عرفانی را به قصه و افسانه در میآمیزد.
ودر بسیاری از سخنان او تناسب لفظی و نوعی وزن و آهنگ خاصی یافت میشود.
این ویژگی یکی از عوامل عمده شهرت و انتشار پارهای از سخنان او شده است، تا جایی که برخی از اقوال وی به کلمات قصار و مثل سائر همانند گردیده.
از قرائن و شواهد اینگونه بر می آید شیخ خوش سخن و کم گوی بوده و همیشه به ظاهر و باطن خود اهمیت می داده است پیوسته با مردم به نیکویی و خوش خلقی شهره بوده حتی دشمنان خود و فردی بسیار تاثیر گذار بوده است.
مازیار میر مشاور و تحلیلگر
زندگینامه
ابو سعید ابوالخیر از عارفان بزرگ و مشهور اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری است. ولادت او در سال ۳۴۷ – ۳۵۷ هجری- در شهری به نام میهنه یا مهنه از توابع خراسان اتفاق افتادهاست. ویرانههای این شهر در بین شهر های سرخس، مرو، هرات، نیشابور امروزی قرار دارد. او سالها در مرو و سرخس فقه و حدیث آموخت تادر یک حادثه مهم در زندگی اش درس را رها کرده و به جمع صوفیان شیعی پیوست و به وادی عرفان روی آورد. شیخ ابوسعید پس از اخذ طریقه تصوف در نزد شیخ ابوالفضل سرخسی و ابوالعباس آملی به دیار اصلی خود (میهنه) بازگشت و هفت سال به ریاضت پرداخت و در سن ۴۰ سالگی به نیشابور رفت. در این سفرها بزرگان علمی و شرعی نیشابور با او به مخالفت برخاستند، اما چندی نگذشت که مخالفت به موافقت بدل شد و مخالفان وی تسلیم شدند.
ابوسعید ابوالخیر در میان عارفان مقامی بسیار ممتاز و استثنایی دارد و نام او با عرفان و شعر آمیختگی عمیقی یافتهاست. چندان که در بخش مهمی از شعر پارسی چهره او در کنار مولوی و خیام قرار میگیرد، بی آنکه خود شعر چندانی سروده باشد. در تاریخ اندیشههای عرفانی در صدر متفکران این قلمرو پهناور در کنار حلاج ، بایزید بسطامی و ابوالحسن خرقانی به شمار میرود. همان کسانی که سهروردی آنها را ادامه دهندگان فلسفه باستان و تداوم حکمت خسروانی میخواند. از دوران کودکی نبوغ و استعداد او بر افراد آگاه پنهان نبودهاست. او خود میگوید: «آن وقت که قرآن میآموختم پدرم مرا به نماز آدینه برد. در راه شیخ ابوالقاسم که از مشایخ بزرگ بود پیش آمد، پدرم را گفت که ما از دنیا نمیتوانستیم رفت زیرا که ولایت را خالی دیدیم و درویشان ضایع میماندند. اکنون این فرزند را دیدم، ایمن گشتم که عالم را از این کودک نصیب خواهد بود.» نخستین آشنایی ابوسعید با راه حق و علوم باطنی به اشاره و ارشاد همین شیخ بود. چنانکه خود ابوسعید نقل میکند که شیخ به من گفتند: ای پسر خواهی که سخن خدا گویی گفتم خواهم. گفت در خلوت این شعر میگویی:
من بی تو دمی قرار نتوانم کرد احسان تو را شمار نتوانم کرد
گر بر سر من زبان شود هر مویی یک شکر تو از هزار نتوانم کرد
همه روز این بیتها میگفتم تا به برکت این ابیات در کودکی راه بر من گشاده شد. ابوسعید در فرهنگ شرق زمین شبیه سقراط است. گرچه عملا در تدوین معارف صوفیه اثر مستقلی به جای نگذاشتهاست با این همه در همه جا نام و سخن او هست. چندین کتاب از بیانات وی به وسیله دیگران تحریر یافته و دو سه نامه سودمند مهم که به ابن سینا فیلسوف نامدار زمان خود نوشتهاست از او بر جا ماندهاست
مقالات مرتبط:
دلایل مهمی که به شما میگوید چرا باید زبان بدنتان را تقویت کنید
چکیده کتاب الفبای زبان بدن حرفه ای
آنچه که باید هر مردی در مورد زبان بدن خانمها بداند
زبان بدن زنان
رازهایی از زبان بدن برای موفقیت شغلی