مذاکره موفق قسمت دوم
مذاکرات حرفه ای
برخی افراد سطحی نگر و متاسفانه بیسواد هنر مذاکره را فقط از دریچه دانشمندان و محققین استنفرد و یا هاروارد قابل قبول می دانند در حالیکه هنر مذاکرات هخامنشیان در هزاران سال پیش با دشمنان و امرای خود یا در مذاکرات رسول الله با یهودیان و مسلمانان و منافقان و….. نمونه های مذاکرات علمی و موفقی است که در نمونه هایی کورت فیلشر آلمانی و یا ویل دورانت و بسیاری دیگر از دانشمندان و محققان به آن اشارات مستقیمی داشته اند و بد از این افراد بسیاری اسلام شناسان این رویه را بصورت علمی ادامه دادند.
در سلسله مقالات مذاکرات حرفه ای ما سعی نمودیم مذاکره را از دریچه بزرگان دینی مورد کنکاش و بررسی
قرار دهیم مطلبی که متاسفانه هیچ کدام از مدعیان علم مذاکره به آن هرگز نپرداخته اند و شاید….در اینجا از استاد پیشکسوت و بلامنازع پروفسور مسعود حیدری که در این زمینه خط فکری مارا دستخوش تحول بنیادی نمود و افق ها و چشم اندازهای جدیدی پیش روی ما گستراندن نهایت سپاس و درود خود را اعلام نمائیم .
اما برای قسمت دوم این مقاله فکر میکنم بهترین راه برای ملموس تر شدن بحث پرداختن به یک واقعه تاریخی است و آنهم واقعه امام حسین که به فرموده امام این واقعه باعث زنده ماندن اسلام شد .
شاید این مذاکره از این دریچه هم برای ما قابل تعمق و تعقل است که امام می دانست که همه کشته خواهند شد و آنهم به بدترین حالت ممکن و دوم شرایط سخت قبل از جنگ و حتی در جنگ و در تمام موارد عملکرد و مذاکرات امام حسین مطابق آخرین رفرنس های علمی آمریکایی و اروپایی است .
افتخار ما تا ابد این خواهد بود که مذاکرات امام حسین قوی ترین و علمی ترین نوع مذاکره و یک مدل علمی و عملی خواهد بود که تا ابد قابل استفاده برای همگان است.
اما ادامه مذاکره امام حسین : وقتى فرستاده عمرسعد بازگشت و او را از جریان امر با خبر ساخت، ابن سعد گفت: امیدوارم که خداوند مرا از جنگ با امام حسینئ(علیه السلام) برهاند.
آنگاه این خواسته امام را به اطّلاع «ابن زیاد» رساند ولى او در پاسخ نوشت:
از حسین (علیه السلام) بخواهید ، تا او و تمام یارانش با یزید بیعت کنند. اگر چنین کرد، ما نظر خود را خواهیم نوشت
نامه ابن زیاد به دست ابن سعد رسید، گفت: «تصوّر من این است که عبیدالله بن زیاد، خواهان عافیت و صلح نیست
عمرسعد، متن نامه عبیدالله بن زیاد را نزد امام حسین(علیه السلام) فرستاد و امام فرمود
«لا أُجیبُ اِبْنَ زِیادَ بِذلِکَ اَبَداً، فَهَلْ هُوَ إِلاَّ الْمَوْتَ، فَمَرْحَبَاً بِهِ»
(من هرگز به این نامه ابن زیاد پاسخ نخواهم داد. آیا بالاتر از مرگ سرانجامى خواهد بود؟ خوشا چنین مرگى)
همچنین در عصر تاسوعا، امام حسین(علیه السلام) قاصدى نزد عمرسعد روانه ساخت که مى خواهم شب هنگام در فاصله دو سپاه با
هم ملاقاتى داشته باشیم. چون شب فرا رسید ابن سعد با بیست نفر از یارانش و امام حسین(علیه السلام) نیز با بیست تن از یاران خود
در محلّ موعود حضور یافتند
امام(علیه السلام) به یاران خود دستور داد تا دور شوند تنها عبّاس برادرش و على اکبر فرزندش را نزد خود نگاه داشت. همین طور
ابن سعد نیز به جز فرزندش حفص و غلامش، به بقیّه دستور داد، دور شوند
ابتدا امام(علیه السلام) آغاز سخن کرد و فرمود: «وَیْلَکَ یَابْنَ سَعْد أَما تَتَّقِی اللّهَ الَّذِی إِلَیْهِ مَعادُکَ؟ أَتُقاتِلُنِی وَ أَنَا ابْنُ مَنْ عَلِمْتَ؟ ذَرْ
هؤُلاءِ الْقَوْمَ وَ کُنْ مَعی، فَإِنَّهُ أَقْرَبُ لَکَ إِلَى اللّهِ تَعالى»؛ (واى بر تو، اى پسر سعد، آیا از خدایى که بازگشت تو به سوى اوست،
هراس ندارى؟ آیا با من مى جنگى در حالى که مى دانى من پسر چه کسى هستم؟ این گروه را رها کن و با ما باش که این موجب
نزدیکى تو به خداست)
ابن سعد گفت: اگر از این گروه جدا شوم مى ترسم خانه ام را ویران کنند. امام(علیه السلام) فرمود: «أَنَا أَبْنیها لَکَ»؛
(من آن را براى تو مى سازم). ابن سعد گفت: من میترسم که اموال و دارائی هایم مصادره گردد. امام فرمود
«أَنَا أُخْلِفُ عَلَیْکَ خَیْراً مِنْها مِنْ مالِی بِالْحِجاز»؛ (من از مال خودم در حجاز، بهتر از آن را به تو مى دهم)
ابن سعد گفت: من از جان خانواده ام بیمناکم مى ترسم ابن زیاد بر آنان خشم گیرد و همه را از دم شمشیر بگذراند
امام حسین(علیه السلام) هنگامى که مشاهده کرد ابن سعد از تصمیم خود باز نمى گردد، سکوت کرد و پاسخى نداد و از وى رو
برگرداند – شاید یکی از بزرگترین مشکلات ما در مذاکرات این است که تا لحظه آخر تلاش برای مذاکره را بی فایده می دانیم در حالیکه مطمئن هستم امام حسین علیه السلام در آن لحظه مطمئن بودند که کار تمام است . اما بازهم به مذاکره با اعتماد بنفس هرچه تمامتر و با آرامش هرچه تمامتر ادامه دادند و تا لحظه آخر برای مذاکره همیشه پیش قدم بودند و در رفتار و مذاکره هرگز مردی و مردانگی و شاید بهتر است بگویم انسانیت را از نظر دور نداشتند
….و در حالى که از جا بر مى خاست، فرمود: «مالَکَ، ذَبَحَکَ اللّهُ عَلى فِراشِکَ عاجِلا، وَ لا غَفَرَ لَکَ یَوْمَ حَشْرِکَ، فَوَاللّهِ إِنِّی
لاَرْجُوا أَلاّ تَأْکُلَ مِنْ بُرِّ الْعِراقِ إِلاّ یَسیراً»؛ (تو را چه مى شود! خداوند به زودى در بسترت جانت را بگیرد و تو را در روز
رستاخیز نیامرزد. به خدا سوگند! من امیدوارم که از گندم عراق، جز مقدار ناچیزى، نخورى
ابن سعد گستاخانه به استهزا گفت: «وَ فِی الشَّعیرِ کِفایَهٌ عَنِ الْبُرِّ»؛ (جو عراق مرا کافى است)
امام(علیه السلام) در هر گام به اتمام حجّت مى پردازد تا هیچ کس فردا، ادّعاى بى اطّلاعى نکند، جالب تر این است که فرمانده لشکر دشمن
نیز تلویحاً حقّانیّت امام(علیه السلام) و ناحق بودن دشمن او را تصدیق مى کند، تنها عذرش ترس از بیرحمى و قساوت آنها و یا چشم طمع به پاداش و مادیاتی است که به فرموده امام و بعدها تاریخ نشان می دهد هیچ کدام هرگز نصیب دشمن نخواهد شد
از سوى دیگر تمام تلاش امام(علیه السلام) خاموش کردن آتش جنگ است و تمام تلاش دشمن افروختن این آتش است، غافل از این
که این آتش سرانجام تمام حکومت بنى امیّه را در کام خود فرو مى برد.
و این بزرگترین درس در مذاکره است آری میز مذاکره محل جنگ و نبرد نیست هرچند در این داستان واقعی ما در میدان جنگ و در هر لحظه این جنگ ناجوانمردانه شاهد مذاکرات صحیح و اصولی امام حسین هستیم که با قرائن و شواهد حتی حر بن ریاحی را تحت تاثیر خود قرار می دهد…..
دکتر مازیار میر مشاور و تحلیل گر
مطالب مربوط:
مذاکره موفق قسمت سوم
مذاکره موفق قسمت ۴
مذاکره موفق قسمت ۵