چکیده کتاب نبرد من اثر آدولف هیتلر
چکیده کتاب نبرد من
چکیده کتاب نبرد
سرفصلهای کتاب نبرد من
نسخه ترجمه کتاب توسط ادولف هیتلر، نشر و توزیع در ایران
جلد اول
تسویه حساب
- فصل اول: دوران کودکی و کانون خانوادگی
- فصل دوم: سالهای تحصیل و تحمل مشقت در وین
- فصل سوم: ملاحظات سیاسی عمومی بر اساس دوره حضور من در وین
- فصل چهارم: در مونیخ
- فصل پنجم: جنگ جهانی
- فصل ششم: تبلیغات جنگ
- فصل هفتم: انقلاب
- فصل هشتم: آغاز فعالیتهای سیاسی من
- فصل نهم: برای چه آلمان شکست خورد
- فصل دهم: حزب کارگر آلمان
- فصل یازدهم: ملل و نژاد
- فصل دوازدهم: اولین طلیعه پیشرفت حزب کارگر ناسیونال سوسیالیست
جلد دوم
جنبش سوسیالیست ملی
چکیده کتاب نبرد من
- فصل اول: عقاید فلسفی حزب
- فصل دوم: دولت
- فصل سوم: موضوع-دولت و ملت
- فصل چهارم: مفهوم دولت از نظر راسیست
- فصل پنجم: مفهوم فلسفی سازمان دولت
- فصل ششم: اولین مبارزه و اهمیت سخنرانی
- فصل هفتم: مبارزه جدید با جبهه سرخ
- فصل هشتم: نیرومند تا وقتی تنهاست نیرومند میماند
- فصل نهم: حملهها چگونه آغاز میشدند
- فصل دهم: فدرالیسم غیر از ظاهرسازی چیزی نیست
- فصل یازدهم: پروپاگاندا مسئله سازمان
- فصل دوازدهم: مسئله سندیکاها
- فصل سیزدهم: سیاست آلمان و مسئله اتحادهای بعد از جنگ
- فصل چهاردهم: سیاست یا جهتگیری شرقی
- فصل پانزدهم حق دفاع اضطراری
چکیده کتاب نبرد من
لطفا فیلم بایدهاونبایدهای کاندیدای انتخاباتی در آپارات https://www.aparat.com/v/GhclS مشاهده فرمایید.
در سال ۱۹۲۴ که آدولف هیتلر به اتهام خیانت به کشور در قلعه (لندربرگ) زندانی بود، متن کتاب نبرد من را به منشی خود درود لف هس) که با او در زندان بود دیکته کرد. در این
کتاب «دیکتاتور آلمان» آینده و اصول اساسی کشور را از نظر سیاسی و اصلاحات داخلی شرح می دهد.
در جلد اول این کتاب (نبرد من) در پاییز ۱۹۲۵ و جلد دوم آن در بهار ۱۹۲۷ انتشار یافت. با وجود این که سبک نگارش کتاب بسیار ناهنجار است. اما در دوره زمامداری حزب نازی به
استثنای انجیل پر فروشترین کتاب در آلمان بود و جزو برنامه های درسی دانش آموزان قرار داشت که هر دو جلد ترجمه شده و یکجا در یک جلد منتشر می شود.
از ابتدا برآن بودیم تا به اختصار و مجمل بخشهای مهم و اصلی این کتاب را ارائه نماییم.
امید است که جهت تنویر افکار عمومی و آشنایی با این کتاب و افکار اصولی هیتلر که مقدمه ای برای جنگ عالمگیر دوم گردید مورد بهره برداری قرار گیرد.
در این مجمل به بخشهای زیر اشاره مشروح گردیده است: دوران کودکی و کانون خانوادگی هیتلر، سالهای تحصیل و تحمل مشقات در وین، حضور هیتلر در مونیخ، جنگ جهانی اول،
تبلیغات جنگ مذکور، انقلاب در آلمان، آغاز فعالیتهای سیاسی هیتلر، حزب کارگر آلمان، عوامل شکست آلمان، سخنرانی و اهمیت سخنرانی هیتلر و ….. مبارزه جدید حزب هیتلری با
جبهه سرخ، حق دفاع، سیاست آلمان و مسئله اتحادهای بعد از جنگ، سیاست به سوی مشرق و نتیجه.
دوران کودکی و کانون خانوادگی هیتلر
چکیده کتاب نبرد من
وی در ۲۰ آوریل سال ۱۸۸۹ میلادی در شهر کوچک سرحدی (براناو- ام- این) بین دو کشور آلمان و اتریش به دنیا آمد وی در ابتدای کتاب نبرد می نویسد: ما هرگز خواستار آن نبودیم
که آلمان و اتریش از لحاظ مسائل اقتصادی با هم یکی شوند جنبه های مالی در نظر ما اهمیت چندانی نداشت ولی آرزوی دیرینه ما این بود تا روزی که دو کشور با هم متحد نشوند
ملت آلمان نمی تواند استقلال سیاسی خود را حفظ کند، این ایده آل مانند این بود که می خواستیم فرزندان آلمانی در کانون خانوادگی خود جمع شوند.
آدولف هیتلر در ادامه می نویسد:
اگر رایش بتواند بر تمام خاک آلمانی نشین حکومت کند دنیای سعادت و نیکبختی او از آن روز آغاز خواهد شد و در صورتی که قادر به تهیه مواد خام و امور تغذیه مردم خود نباشد
قانون زندگی این حق را به او خواهد داد که از زمین بیگانگان برای تامین معاش خود استفاده نماید و در آن وقت کشاورزی جای جنگ را خواهد گرفت و اشکهای قربانیان اراضی دنیا
را حاصلخیز خواهد کرد. که این آرزوی دیرین هر فرد آلمانی است….
… پدرم هم مانند من در این دهکده سرحدی به دنیا آمد. او یکی از کارمندان کوچک و با احساس بود و مادرم نیز با همان احساس پاک فرزندان خود را پرورش داد.
البته این خاطرات تعلق به زمان خیلی دور دارد زیرا پدرم بعد از چندی با یک شغل بسیار ناچیز در شهر «پاسو» که چندان از این نقطه فاصله نداشت و جزء متصرفات آلمان بود
مهاجرت کرد.
چکیده کتاب نبرد من
… پدر هیتلر فرزند یک زارع خرده مالک بود و ناچار شد در ابتدای جوانی خانه پدری را ترک کند. در سن ۱۳ سالگی برای تامین امرار معاش خود، ناچار گردید که از کانون خانوادگی
خارج شود.
با این که دهقانان محل به او اصرار می کردند تا در نزد پدرش بماند اما او برای تهیه یک شغل و حرفه مناسب به وین رفت. این مهاجرت در سال ۱۸۵۰ واقع شد، که بسیار برای وی
مرارت بار بود وقتی از آنجا خارج شد بیش از سه سکه نقره چیزی نداشت.
بدبختی ها و نابسامانی های زیاد وادارش کرد برای تامین زندگی از آنجا مهاجرت نماید و این در حالی بود که با بینوایی دست و پا می زد و در ۱۷ سالگی توانست به کارمندی برسد و
با خود پیمان بسته بود تا خود را به جایی نرساند به زادگاهش مراجعت نکند.
… بالاخره در سن ۵۶ سالگی خدمت را ترک کرد. اما او مردی نبود که به بیکاری بگذراند و با کوشش زیاد در دهکده لامباخ و قسمت علیای اتریش زمینی زراعی خرید و درآمد سالیانه
ای درست کرد و وضعیت زندگی خود را مرتب نمود. از همان زمان تاریخ اندیشه های شخصی هیتلر آغاز گردید، با سر و صداهای آزادی، فرار از مدرسه و معاشرت با افراد بزرگتر، که
غالب اوقات این معاشرتها باعث غصه مادرش می شد، وی را کمی هوشیار ساخت، و غالب اوقات درباره همه چیز از خودش می پرسید زیرا فکر و سلیقه اش به کلی در مخالفت با
نحوه زندگی و افکار پدرش بود.
چکیده کتاب نبرد من
به گمان خود استعدادی که در سخن رانی داشت می توانست با خطابه ها توجه جمعی را به سوی خود جلب نماید. وی در عین حال شاگرد مدرسه خوبی هم بود، خوب کار می کرد،
اما همه کس نمی توانست با وی کنار بیاید.
ساعات بیکاری وقت ادولف در آوازه خوانی و سرودهای مذهبی در کلیسای لامباخ صرف می شد و فرصتهای خوبی می یافت تا در امور مذهبی مباحثه نماید.
یکی از کشیشها که با پدرش سابقه دوستی زیاد داشت افکارش را عوض کرد و از آن روز با اندیشه های تازه به کار افتاد اما چندی بعد این هوس از سرش افتاد و جای خود را به
امیدواری ها و آرزوهای دیگر داد و چون همیشه کتابخانه پدرش را بهم میزد چندین کتاب نظامی را بدست آورد که یکی از آنها درباره حوادث نظامی نوشته شده بود را می خواند. و
خواندن این کتب افکارش را کاملاً روشن کرد. و پس از پرسشهایی که دائماً برایش پیش می آمد لازم دانست مطالعاتش را بیشتر نماید.
… وی در جغرافیا و تاریخ عمومی بهتر درس می خواند چرا که این دو درس را بیشتر از دروس دیگر دوست داشت.
… مرگ مادرش در بحبوحه افکار بلند و استقلال فکری برایش دردآور بود، وی علیرغم احترامی که به پدرش می گذاشت ولی مادرش را بیشتر دوست داشت، از این جهت بود مرگ
مادرش تا مدتی اراده اش را دچار سستی ساخت اما پس از مدتی باید راهی برای امررا معاش خود پیدا می کرد لذا با یک جامه دان لباس عازم وین شد. با وجود تمام این نابسامانی
ها هنوز دارای اراده ای بسیار قوی بود و اطمینان داشت که بالاخره بجایی خواهد رسید، اما هرگز در این خیال نبود که کارمند ساده ای باشد.
سالهای تحصیل و تحمل مشقات در وین
چکیده کتاب نبرد من
بعد از مرگ مادرش هنوز آرزوهای بزرگی در سر داشت. در دوران بیماری اخیرش یکبار دیگر برای گذراندن امتحانات هنرهای زیبا در آکادمی به وین سفر کرد و چون در آن تاریخ
تابلوهای نقاشی بسیار خوب در اختیار داشت مطمئن بود در امتحانات پذیرفته می شود زیرا در دوران کارآموزی روز هم رفته طراح و نقاش خوبی بود بطوری که از نحوه پیشرفت
خویش راضی بود. این تحول ناگهانی در مدت اقامت پانزده روزه اش در وین در حالی که آنروزها بیشتر از ۱۵ سال نداشت وی را ناامید ساخت و لا اقل به این دل خوش بود که به
توصیه پدرش نقاش خوبی می توانست بشود.
… وی بعد از مدتی هم درگالری نقاشی هوف موزیوم به تمرین پرداخت اما کوشش بی فایده ای بود، زیرا کارهایش از نقاشی ساختمانهای کوچک تجاوز نمیکرد…
… بالاخره بعد از مدتی تلاش یک مهندس شد. بقیه راه مشکلی که در مدرسه رشیویل از دست داده بود در اثر مهارت و کوششهای ده ساله تا اندازه ای جبران شد.
… هر وقت قیافه لاغر پدر را به شکل یک کارگر ساده که با زحمت زیاد توانسته بود خود را به کارمندی برساند در نظرش مجسم می ساخت این تجسم خیالی مانند یک مدل برجسته
تصمیم مرا ثابت تر می ساخت. ولی در آنروزها خیلی مسرور بود زیرا در پیشرفت کارها خشونت و سر سختی زیادی داشت. به خود می گفت من از یک خانواده ناتوان و سیه روز
برخاستم پس باید اراده ای از خود نشان بدهم که بعدها دوستانم مطمئن شوند که من غیر از دیگران بوده ام…. . باید اضافه کنم در این دوران بود که بر اساس نظریات و تئوریهایی
که در وجودش بود پایه گذاری گردید.
در سالهای ۱۹۰۹ و ۱۹۱۰ وضع به کلی تغییر یافته بود اما با وصف این حال با جدیت و علاقه تمام سرگرم مطالعه و فراگیری درس بود، و دنیای جدیدی را می دید، اما با این شغل و
حرفه ای که پیش گرفته بود به قدر سد جوع هم نمی توانست پولی بدست بیاورد، ولی روی هم رفته از هنر اختصاصی خود راضی بود. و در معنا برای گذراندن معاش ناچار کار میکرد
و وسایل تحصیلی خود از این راه فراهم می نمود.
در برابر سرگرمی ها به مسائل سیاسی روز بسیار علاقه مند بود، اما در روزهای اول از حدود سرگرمی های ساده تجاوز نمی کرد. زیرا به طوری که باید پخته با تجربه نبود. اشخاصی را
می شناخت که شب و روز مشغول خواندن کتب مختلف بودند اما این سرگرمی ها عمقی نبود. با خواندن چند خبر یا یک حادثه تاریخی خودشان را گول می زدند. که دارای روح
سرگردان و کودکانه ای بودند و قدرت تشخیص نداشتند.
اما هیتلر می گوید: « من این طور نبودم در دوران کودکی به خود عادت داده بودم که آنچه را که می خوانم بخاطر بسپارم و از آن نتیجه بگیرم و چون هوش و استعدادم فوق العاده
بود انگیزه هر کار و نتیجه بحرانهای سیاسی را خوب درک می کردم و به همین جهت بعدها توانستم از تجربیات خود بهره برداری کنم.»
… در روزهای اول در برابر سوسیال دموکرات چون یک تماشاچی شاهد اعمال آنان بودم و کوچکترین اطلاعی از فلسفه آنان (طرفدارانش) نداشت. اما پس از تماس چند ماهه ای که
گرفت فهمید که چه طاعون کشنده ای در زیر ماست تقوی و پرهیزکاری در قالب این موجودات انسان نما نهفته است. و به نظرش رسید که این فرقه اگر قدرتی بدست آورند
کشتارهایی خونین به دنبال خود راه اندازی می کنند.
… من می خواستم با نزدیک شدن به آن ها هدفی را که دنبال می کنند بدست بیاورم و چون چندی گذشت آنها را خوب شناختم. اما هیچ قدرتی قادر نبود مرا وارد جمعیتی کند که
نمایندگانش را دوست نداشتم.
… در این مدت خیلی چیزها شنیدم و به نظرم این طور می رسید که گاهی اوقات به من آوانس هایی می دادند و با خنده و شوخی مرا به طرف خود می کشاندند، اما آنچه را می
شنیدم به نظرم غیرعادی می آمد. بارها کلماتی مانند ملت، نژاد و طبقات مردم و سرمایه داری و امثال آن را می شنیدم. چند دفعه شنیده بودم که می گفتند میهن آلت دست بورژواها
شده برای این که می خواهند طبقه کارگر را در فشار بگذارند و ضمن آن گفته می شد قدرت قانون وسیله ای برای فشار پرولتاریا است. مدرسه ها و تعلیمات عمومی هم دستاویزی
برای ضعیف ساختن و به منظور استثمار است. همیشه مردان خوب در منجلاب بدبختی دست و پا می زنند.
وی در کتابش«نبرد من» ادامه می دهد: در ابتدا سعی می کردم سکوت کنم اما این سکوت نمی توانست طولانی باشد. بعدها تصمیم گرفتم که در برابر پرسشها جواب بدهم ولی به
زودی متوجه شدم تا زمانی که اطلاعات عمیق نداشته باشم دخالت در مسائل سیاسی کار بیهوده است. لذا در نظر گرفتم که به منابع اصلی این صحبت ها و عقاید دسترسی یافته و به
اصل فلسفه آنها آشنا شوم.
… پس از اینکه نفرت اولیه از بین رفت، لجاجت و سرسختی من زبانه کشید. تصمیم گرفتم که به ترتیب شده به کار اول خود ادامه دهم (بازگشت نمایم). بعد از چند هفته ذخیره ام
به اتمام رسید و دو مرتبه فقر و بینوایی دامنم را گرفت، دیگر در آن تاریخ تکلیف خود را نمی دانستم و باز مانند دفعه اول بازی از سر گرفته شد.
… حقیقت سوسیال دموکرات برای من روشن شد آنها تروریست های دانشمندی بودند که تاکتیک مخصوصی داشتند به این طریق که ملت را در مسیر بار دروغهای شاخ دار قرار داده
و با این دروغها رقبای سرسخت خود را می ترساندند و این تگرگ سیل آسا آنقدر ادامه خواهد یافت تا اعصاب دشمنان سست شود و گروهی احمق و نادان به امید بدست آوردن
آزادی موهوم خود را تسلیم نمایند. از آنجایی که سوسیال دموکرات از روی تجربه ارزش قدرت را می داند این« قدرت را در اختیار کسانی که به او ایمان دارند واگذار می کند. آنها افراد
ناتوان را به طرف خود می کشانند و به آنها امیدواریهای موهوم می دهند. معلوم است کسانی که فاقد عقل و هوش باشند پس از مدتی خواهند دید در آستانه سرابی ایستاده اند که
سالها آنها را فریب داده است.
در ابتدای امر میلیون ها کارگر زحمتکش عمداً به حزب سوسیال دموکرات مخالف بودند اما چندی بعد مقاومت آنان در شرایط مخالف یعنی در زمانی که احزاب بورژوازی در برابر هر
نوع تجدید نظر و تحول اجتماعی کارگران مخالفت می کردند خودبه خود درهم شکسته شد.
این کشمکشها به سختی تمام ادامه داشت اما من به جای اینکه درباره یکی از طرفین نظر خود را بدهم به تحقیقات علمی و سیاسی خود ادامه می دادم.
ادبیات رسمی حزب آنقدرها قوی و استخوان دار نبود که بتواند برای من مفید واقع شود زیرا وقتی بحث از مسائل اقتصادی می شد پروژه و برنامه های آنان غلط و نارسا بود. در
مباحث سیاسی هم صداقت و حقیقت را از دست می دادند. از آن گذشته جنبه انتقادش بسیار کودکانه و استدلال آنها برای اثبات مسائل مهم تنفرآور بود.
حالت نگرانی و دو دلی در قلبم راه یافت و خود را در برابر یک فلسفه لبریز از خودخواهی و نفرت یافتم که آنها به حساب خود تصور می کردند با این اسلوب پیروزی را به دست می
آورند.
… در تمام نوشته های آنها نام ملت یهود به گوشم می خورد و از شنیدن آن مو بر اندامم راست می ایستاد. تازه دانستم که بدبختی وسیه روزی ملتها بطور مخفیانه با یک برنامه
منظم به دست یهودیان فراهم می شود.
… این عقیده برای من ثابت شد که شناختن مبادی اصول اخلاقی یهودیان مانند کلیدی است که درب معماها را خواهد گشود و شاید این مطلبی است که سوسیال دموکرات آنرا یافته
است.
پس وقتی یهودیان را چنان که هستند شناختم می توانم رازی را که سوسیال دموکرات در خود نهفته است عریان سازم زیرا این قوم با یک مشت کلمات خیره کننده چنان مردم را
مسخر کرده اند که کسی نمی داند در ماورای این قیافه خوش رنگ چهره عبوس مارکسیسم نهفته است.
… مذهب آنان [یهودیان] نسبت به مذهب ما خارجی بود و به نظرم این تنها اختلافی بود که بین ما و آنها وجود داشت. این اختلاف هم مسئله ای کوچک نبود زیرا این افراد نسبت
به مذهب خود سخت متعصب بودند و دیگران را در برابر خود بیگانه می دانستند و از همه متنفر بودند. چنانکه در سرلوحه دعای صبح آنها ذکر شده بود که حتی قبر خود را از
بیگانگان جدا سازید.
و لذا یهودی و مارکسیست مانند دو طاعون کشنده ای است که یکی قلب و دیگری مغز انسان را مسموم می سازد.
… یهودیان نیز از لحاظ عقیده به دو دسته تقسیم می شدند، دسته بسیار قلیلی یهودی آزادیخواه بودند که چندان خطری نداشتند، اما یهودیان وابسته صهیونیست که با آنها هم نژاد
نبودند ولی از لحاظ عقیده و مذهب مشترک بودند نمی توانستند آلمان را میهن خود بدانند و از این جهت خطرناک بودند.
از آن گذشته خصوصیات اخلاقی این ملت هم در حد خود جنبه خصوصی داشت، در غذا خوردن، لباس پوشیدن که همیشه آلوده به کثافت بود نفرت هر بیننده را به سوی خود جلب
می کرد و در ظاهر بطوری زننده بود که کسی نمی توانست بدون احساس نفرت از جلو انان بگذرد.
بطور مثال یهودیان غالباً مردم ثروتمندی بودند با این حال در منازلی کثیف و کوچک زندگی می کردند و خانه های خود را به قیمت گران اجاره می داند… بالاخره یهودی از روی بعضی
خصوصیات اخلاقی شناخته می شد. اگر کسی جراید و مطبوعات حزبی را با دقت مطالعه نماید این حقایق مسلم نظرش را جلب خواهد کرد در اثر تحقیقات خود نام بسیاری از
یهودیان را در راس کارخانجات و تهیه کنندگان مواد کثیف و آلوده به دست آوردم. غالب قرص های مسکن که داروهایی تقلبی بود و مواد غذایی مسموم به دست آنها تهیه می شد.
نتیجه این تحقیقات بیش از هرچیز ناراحت کننده بود. بعدها به تدریج دانستم آنچه که از دست یهودیان از این کارخانجات خارج می شود همه آلوده و یا لا اقل تقلبی و زیان آور بود.
به طور مسلم نه و نیم درصد کثافات ادبی که باعث فساد اخلاقی جوانان بود و فرآورده های هنری و نمایشهای غیراخلاقی بدست کسانی اداره می شد که لا اقل جمعیت کشور را
تشکیل می دادند وکسی نمی تواند این حقیقت را انکار کند.
اگر یهودی با ایمان دیوانه کننده ای که به مارکسیست دارد روزی در روی زمین پیروزی بدست بیاورد تاج او روی مرگ عالم انسانی است و طولی نمی کشد که در روی زمین موجود
زنده ای باقی نمی ماند.
طبیعت با کسانی که بخواهند قوانین این نیمه خدا را زیر پا بگذارند باید به چنان جنگ و پیکار وحشیانه ای دست بزنند که سرانجام به نابودی عالم انسان منتهی شود.
من که این مساله را می دانستم با حالی مصمم می گویم اگر من روزی در مقابل یهودیان به دفاع برخیزم دفاع من جهاد بزرگ من است که خداوند آن را فرمان داده است.
در مونیخ
چکیده کتاب نبرد من
در بهار ۱۹۱۲ م تقریباً به طور قطع به طرف مونیخ حرکت کردم. این شهر تا اندازه ای برای من آشنا و خودمانی بود، مثل اینکه سالهای متمادی در آن زندگی کرده بودم به علت اینکه
چند بار ادامه تحصیل مرا به این مرکز صنایع کشانده بود. اگر کسی مونیخ را بشناسد نه فقط آلمان را شناخته بلکه باید گفت کسی که مونیخ را بشناسد به صنعت و هنر آلمان آشنا
شده است.
به هر صورت این دوره قبل از جنگ جهانی بهترین روزهای زندگی من به شمار می آمد. حقوق و درآمدم هنوز ناچیز بود. اما من نمی خواستم از راه نقاشی ثروت اندوزی کنم، بلکه
درصدد آن بودم که از این راه امرار معاش نمایم و یا لا اقل در این فرصت تحصیلات خود را تعقیب نمایم.
… از جهت دیگر مونیخ از شهرهای پرماجرا به شمار می آمد و برای تمرین افکار و نقشه هایی که در سر داشتم جای بسیار مناسبی بود مخصوصاً از این جهت که مرکز فعالیتهای
سیاسی و داخلی و خارجی بشمار می آمد آنجا را دوست می داشتم.
… قبل از اینکه روابط اتریش و روسیه تیره شده و به جنگ کشیده شود موضوع الحاق آلمان یکی از موارد خطرناک اختلاف بین دو دولت شمرده می شد و این پیش آمد بیشتر در
نتیجه بدی سیاست اتریش در مقابل روسیه به وقوع پیوست. برای چه اتریش می خواست به آلمان ملحق شود؟
هدف اصلی نیرومند شدن اتریش در مقابل روسیه بود ولی از طرف دیگر اگر اتریش تنها می ماند ناچار تسلیم روسها می شد و این کار به ضرر آلمان بود و رایش می دانست اگر چنین
چیزی واقع شود دیگر هرگز امید به پیروزی را نخواهد داشت.
… اگر سیاست داخلی آلمان را بررسی نماییم به این نتیجه می رسیم که: سکنه آلمان هر سال به ۷۰۰ هزار افزایش می یابد، مشکلات تغذیه نیروی جدیدی که بعدها شکل می گیرد یک
روز به صورت حادثه ای هولناک درخواهد آمد، لذا ضروری است که قبل از وقت وسائلی برای بدست اوردن غذای بیشتر فراهم شود.
برای گریز از این پیشامد احتمالی ۴ وسیله پیش بینی می شد که هر کدام درجای خود دارای اهمیت بود.
۱- فرانسویان ضرب المثلی دارند که می گویند به طور مصنوعی تخم دادن را محدود کنید یعنی به وسیله مصنوعی از کثرت موالید جلوگیری شود. و این قوانین بالا از تکثیر نفوس
نژاد قوی، محکوم ساختن او به مرگ تدریجی است.
۲- راه دوم مسئله ای که بارها وصف انرا شنیده ایم و آن عبارت از مهاجرت داخلی است.
… از آنجایی که بدبختانه در حال حاضر بهترین نژادهای روی زمین با غرور و خودخواهی نمی خواهند دست تصرف به زمینهای دیگران دراز کنند زیرا به قدر کافی زمین در اختیار دارند
و با سیاست مهاجرت داخلی به بارور کردن زمین خود می پردازند به ملل دیگر که فاقد اراضی زراعی اند اجازه نمی دهند از منابع خداوندی استفاده نمایند و ناچارند با فقر و گرسنگی
بسازند یا اینکه از راه اضطرار و ناچاری دست تکدی به سوی آنها دراز کنند.
ملتهای بسیار متمدن ولی محروم از همه چیز بایستی به نسبت محدودیتهای زمین خود از تکثیر موالید جلوگیری کنند درحالیکه ملل دیگری که استعداد نداشتند نتوانسته اند از مزایای
طبیعت که در اختیارشان گذاشته شده بهره گیرند. در این اراضی بجای افراد انسانی حیوانات درنده را تربیت کنند و نتیجه این سیاست آن خواهد شد که یک روز دنیا به تصرف کسانی
درخواهد آمد که تمدن ندارند ولی در اثر کار وحشی گری صاحب دنیا شده اند.
… برای آلمانها مسئله مهاجرت داخلی نفرت آور است زیرا این مسئله نمی تواند نیازمندیهای او از این راه برطرف سازد، حوادث نیز به آنها یاد داده است بطوری که دیگران از این راه به
مقصود رسیده اند آنها هم باید با سعی زیاد آسایش خود را به دست بیاورند.
اگر ملت آلمان این اطمینان را بیابد که می تواند با فعالیت و پشتکار حق خود را از کسانی که این حق را از او گرفته اند پس بگیرد دیگر جای آن ندارد که مانند افراد مظلوم و بی دست
وپا حالت دفاعی به خود بگیرد. باید حمله کند و چیزی را که از دستش گرفته اند تصاحب نماید.
این از اتفاقات است که مشتی یهود سرنوشت یک ملت کهنسال را در دست گرفته ولی آلمانی میداند که باید زنده بماند و با یک نیروی پی گیر حقی را که یهودیان از این کشور پایمال
کرده اند زنده کند.
… محدودیت های کشاورزی و جلوگیری از تکثیر نفوس مانند این است که عملاً استعدادهای نهفته را از بین ببرند و به این ترتیب قوای نظامی هم دچار تزلزل خواهد شد.
اصول مسلم این است که متصرفات ارضی یک کشور اساس زندگی سیاسی و اجتماعی او است و هرچه زمین وسیع تر در اختیار یک ملت باشد سریعتر می تواند از قوانین طبیعت
استفاده کند و خود را قوی سازد.
۳- راه سوم آن استثمار زمینهای وسیع برای مهاجرت دادن ساکنان به نسبت زیاد.
۴- پس از استثمار اقدامات لازم برای جلب مشتری و برقرار ساختن روابط بازرگانی با روشهای علمی بعمل آید تا از این راه قدرت آلمان زیاد شود و به معنای دیگر سیاست ارضی و
مهاجرنشینی به طور توام بایستی در درجه اول قرار گیرد.
… پس کشور آلمان برای بقای موجودیت خود هیچ راهی جز اینکه سیاست اراضی خود را در اروپا دنبال کند ندارد.
جنگ جهانی
چکیده کتاب نبرد من
از روزی که دوران پرشور جوانی برای من آغاز شد هیچ چیز مرا اینطور تحت تاثیر قرار نمی دهد، جز اینکه می دیدم در زمانی به دنیا آمده ام که کار اداره جهان به دست یک مشت
معامله گر و واسطه معاملات افتاده و در واقع سرنوشت آینده مردم جهان بسته به میان برد و باخت هریک از طرفین معامله بود.
… در واقع چهارگوشه جهان به شکل بنگاه معاملاتی درآمده بود که دسته ای در یک طرف سرگرم حفر گودالهایی بودند و مشتری هایی نیز از گوشه و کنار با سرو صدا و عربده های
حیوانی به گرد آن گودال جمع می شدند.
… هر روز به اخبار جراید و مطبوعات متوجه بودم. اخبار جدید را از هوا می قاپیدم و خوشحال بودم از اینکه در کنار نشسته و جنگ تن به تن این قهرمانان را تماشا می کنم.
… جنگ روس و ژاپن توجه مرا به خود جلب کرد. من در آن روزها از لحاظ ملیت طرفدار ژاپنی ها بودم و شکست روسها را به منزله شکست اسلاوهای اتریشی تلقی می نمودم.
… اولین صاعقه ناگهانی خواه ناخواه بر سر مردم جهان فرود آمد و به دنبال آن طوفان جنگ از جا کنده شد. رعدو برق آن فضای سیاست را روشن کرد و شعله های جنگ از هر طرف
زبانه کشید.
وقتی خبر جدید قتل ارشیدوک فرانسوافردینانو در مونیخ انتشار یافت وحشتی سخت و بی سابقه مردم را فراگرفت که گویی خطرناکترین حادثه ای را که منتظرش بودند فرا رسیده
است.
البته تیر از اسلحه دانشجویی آلمانی خارج شده و به مردم آلمان که در آن زمان از رفتار اسلاوها خسته شده و ارزو داشتند در اثر یک حادثه مشتی آلمانی را از سلطه اسلاوها خارج
سازند ارتباط نداشت، اما این گلوله اگر از جای دیگر بود آلمان را یک باره از جا تکان داد. وقتی نام صربها در اثر این حادثه بر سر زبانها افتاد در حقیقت همه کس از انتقام طبیعت
برجای خشک ماند و معنی آن این بود که یکی از عزیزترین دوستان اسلاو به دست صرب متعصب کشته شده است.
شنیدن اخبار جنگ و پیروزیهای اولیه جان مرا اتش زده بود و آرزو می کردم اولین کسی باشم که در جبهه جنگ حاضر شده است.
بالاخره روزی که می بایست برای انجام وظیفه از مونیخ خارج شوم فرا رسید، برای اولین بار رودخانه راین را با نظری پر از التهاب از نظر گذرانده و آرزو می کردم که بتوانم این شط
عظیم را از دسیسه دشمن حفظ کنم….
… من که یک داوطلب ساده بودم به صورت یک مرد جنگی درآمدم این تغییر حالت دو مرتبه در روحیه غالب سربازان راه یافت بطوریکه اگر یک نفر نمی خواست وظیفه اش را انجام
بدهد بوسیله دیگری از پا درمی آمد.
اگر کسی انصاف داشته باشد می تواند از روی حق درباره این سربازان که در مدت چند سال با نهایت مشقت و بردباری در مقابل تعداد کثیر دشمن با گرسنگی دست به گریبان بودند
قضاوت نماید، زیرا آنان برای یک ایده آل مخصوص می جنگیدند و می دانستند که باید در این نبرد آزمایش خود را نشان بدهند.
من که خود آلمانی هستم نباید این حرف را بزنم اما حق آن است که از مقاومت و تحمل سربازان المانی درجریان جنگ درس عبرت بگیرند زیرا آنها با تعداد بسیار قلیل در سخت ترین
نبردها در حالی که گرسنه بودند چنان سرسختی و مقاومتی از خود نشان دادند که باعث حیرت و و حشت دشمن شدند. همه به یاد می آورند که این سربازان بدون اینکه ضعف و
سستی از خود نشان بدهند تا جان داشتند جنگیدند و تا زمانی که آلمان زنده است خاطره این سربازان غیور را از یاد نخواهد برد.
من در آن موقع یک سرباز ساده بودم و قصد نداشتم که مرد سیاسی بشوم ولی هنوز هم این اطمینان را دارم که سربازان آلمانی در این نبردها اگرچه شکست خوردند اما در شجاعت و
شهامت بی نظیر بودند.
… دو مسئله مهم مرا سخت خشمناک می ساخت یکی این بود که هیچ یک از فرماندهان دسته یا گروه نمی خواستند روحیه سرباز را تقویت نمایند درحالی که این موضوع یکی از
مسائل مهم در میدان جنگ شمرده می شود.
دوم اینکه جای تقویت سربازان از نیش زدن و خرده گرفتن خود داری نمی کردند سربازان که می دیدند در پیروزیها تشویق نمی شوند و در مقابل کوچکترین اشتباه و لغزش از گناهان
بزرگ شمرده می شود طبعاً در طول زمان آزرده می شدند، و مرارت و شهامت اولیه را به کلی از دست می دادند.
این تقصیر بزرگ فرماندهان جنگ بود که به تاکتیکهای نظامی آشنا نبودند و نمی خواستند خود را مطابق روز بسازند و روحیه سربازان را تقویت کنند. پس از پیروزی های ابتدایی
بعضی از مطبوعات شروع به سم پاشی نمودند و مسئله اشتیاق و رغبت سربازان آلمانی را برای استقبال از جنگ به هیچ شمردند و این کلمات را در لباس حسن نیت به مردم القاء می
کردند و هنگامیکه پیروزی به دست می آمد به جای اینکه سربازان را تشویق کنند این پیروزی ها را جزو وظایف آنان می شمردند.
مسئله دوم که مرا سخت خشمناک می ساخت روش ناپسندی بود که با سمت بی اعتنایی به مبارزه می پرداختند و به آنها وانمود می کردند که ما از این فلسفه جدید چیزی درک
نکرده ایم و به نظرمان می رسد اگر بین احزاب اتحاد و ائتلاف اتخاذ کنند به این وسیله می توانند مارکسیست را سرکوب یا مضحکتر از همه آنها را به راه راست هدایت نمایند.
… مارکسیست حقیقی که هدف اساسی آن خرابی اوضاع تمام کشورهای غیر یهودی بود در ماههای اول سال ۱۹۱۴ م قیافه زشت خود را نشان داد. کارگرانی که در آسمان در دام آنان
افتادند ناگهان پشیمان شده و چون آوازه جنگ بلند شد این افکار را به دور انداختند و چنان که دیدیم آمادگی خود را برای شرکت در جنگ اعلام نمودند.
در فاصله چند روز وضع مارکسیست ها دگرگون شد و دودهای گول زننده این فلسفه جدید بدست بادهای حوادث سپرده شده. ناگهان قشرهای فشرده رهبران یهودی خود را تنها
دیدند بطوری که کوچکترین اثری از آنچه که در سر راه مردم پاشیده بودند باقی نماند، زیرا در آن روزها وضع کارگران بسیار حساس بود و به هیچ چیز غیر از دفاع از کشور فکر نمی
کردند و روسا و رهبران هم وقتی با عدم استقبال توده مردم روبه رو شدند خود را به راه دیگر زده و درظاهر امر خود را راضی نشان دادند.
… امپراطوری آلمان به جای تمام این کارها دست دوستی به سوی جنایتکاران قدیم دراز کرد و در برابر مهلک ترین دشمنان خویش چنان قیافه دوستانه ای از خود نشان داد که آنها به
سهولت تمام اعمال مخفیانه خود را دنبال نمودند.
همه ما خطر را می دیدیم ولی متوجه نتایج آن نبودیم و حالت مسخ شدگان را داشتیم که در دنیایی از اسرار و عجایب فرو رفته ایم. در آنوقت دیگر چه می توانستند بکنند؟ هیچ …
آیا امکان داشت گردانندگان دستگاه را به زندان انداخته یا به وسیله محکومیت ها ملت را از سرنوشتی که در انتظارشان بود نجات دهند.
… استفاده از نیروی نظامی بدون نیروی معنوی که بر روی قلب استوار نباشد نمی تواند از پیشرفت فکر فلسفی دیگر جلوگیری کند و این کار هم از عهده دولتی برمی آید که با قدرت
کامل مسلط بر امور باشد.
تازه اشکال کار در این جاست که هر وقت عقاید و نظریات فلسفی و مذهبی در قلبها جایگیر شد زجر و شکنجه خود مانند تبلیغات بزرگ آن را وسعت می دهد.
تجربه نشان داده است هرگونه عقیده که با مخالفت روبه رو شود هواخواه بیشتر پیدا می کند و گاهی شکنجه ها برای پیشرفت آن مؤثر است و بر تعداد طرفداران آن افزوده می
گردد. به طور استثناء ممکن است وقتی اکثریت به مخالفت برخیزد طرفدارانش بیشتر شوند.
تبلیغات جنگ
در ضمن اینکه حوادث سیاسی را بررسی می کردم مسئله مهم تبلیغات سیاسی توجه مرا بیش از هر چیز به خود جلب می کرد و آن را مهمترین وسیله برای پیشرفت امور سیاسی می
دانستم و حزب سوسیال دموکرات از احزاب پرکار و فعالی بود که از این راه برای پیشرفت مقاصد خود در هر موقع استفاده می کرد.
از این رهگذر برای من اطمینان حاصل شد که دستگاه تبلیغاتی در هر مورد نقشی را بازی می کند که قدرتهای نظامی کمتر در آن توفیق می یابند ولی بطوری که مشاهده شد تا کنون
بورژواها از این وسیله استفاده نکرده اند و تنها جنبشهایی سیاسی حزب مسیحی سوسیال در سالهای اخیر موفق شد بعضی از اوقات این وسیله را به عنوان یک اسحله قوی مورد
استفاده قرار دهد.
اما در دوران جنگ برای اولین بار به دست سیاستمداران نتایج بزرگی از این کار گرفتند.
روی هم رفته باید دانست استفاده از دستگاههای تبلیغاتی دارای شرایط مخصوص است که بدون درنظر گرفتن آن نتایج مطلوب بدست نمی آید.
راست است اگر تبلیغات وسیله ای باشد بایستی بتواند مقصدی را هدف قرار دهد بنابراین لازم است که شکل آن منطبق با مقصدی باشد که از آن می خواهند بهره برداری کنند.
«پروپاگاند» در تمام دوره جنگ وسیله ای برای رسیدن به هدف بود اما آن نوع تبلیغات که در آلمان از آن استفاده می کردند به هیچ وجه نمی توانست قوای ارتش را به مقصد نزدیک
کند.
موضع بعدی که اهمیت بیشتری داشت این بود که پروپاگاندا به چه طریق و خطاب به چه کسانی باید باشد و آیا این وسیله برای طبقه روشنفکر مفید است یا برای توده ملت که البته
هر دو طبقه می توانند از آن استفاده نمایند یعنی رجال روشنفکر و کسانی که با علوم و صنایع سر وکار دارند، پروپاگاندا برای آنها باید دارای جنبه علمی باشد تا بتوانند آنها را متقاعد
سازد ولی بطوریکه دیده شده به طور مثال آگهی ها که یکی از مستقیم ترین وسیله پروپاگاندا محسوب می شود به قدری ساده و غیرعلمی و عاری از استدلال منطقی است که نمی
توان آن را در ردیف هنر پروپاگاندا قرار داد.
… نتیجه این شکست معنوی برای آلمان آن بود که از یک لقمه نان خشک که برای سد جوع خود داشت محروم شد، معهذا زمامداران احمق آن روز نمی خواستند در این ماجرای
حیاتی کوچکترین سهو و اشتباه را به گردن بگیرند. در هر حال هرچه بود آنها بازی را باختند و نتیجه اش برای آلمان صفر بود.
انقلاب
پروپاگاندا دشمن برعلیه آلمان از سال ۱۹۱۵ آغاز شده بود و از سال ۱۹۱۶ شدت یافت و در آغاز سال ۱۹۱۸ م طوفان عجیبی برعلیه آلمان برپا کرد بنابراین دشمن انتظار داشت که قدم به
قدم از این حربه معنوی خود استفاده نماید و بهترین اثر این پروپاگاندها این بود که طرز فکر آلمانها عوض شد و به دلخواه دشمن فکر می کردند و همین سستی و سوزش موجبات
شکست قطعی آلمان را فراهم ساخت.
عکس العمل آلمان در برابر این ضربه کاملاً منفی بود. این طبیعی است که همیشه افراد مسلح به جای پای فرماندهان خود قدم برمی دارند و هرچه پایه های اراده فرماندهان سست
می شد این تزلزل در وضع روحی سربازان راه می یافت.
… در بسیاری از مراکز که سربازان قدم می گذاشتند بدبختی و گرسنگی همان بود که این شهر را نمی شناسم، بدبختی و فقر و ناراحتی و اضطراب و بدتر از همه بیماریهای زیاد سرتاسر
شهر را فراگرفته بود.
در گردان های خارج از جبهه وضع روحی سربازان به قدری خراب بود که کسی انتظار آن را نداشت.
به این بدبختی باید اضافه کرد که سازمانهای ارتش به قدری خراب بود که امید نمی رفت بتوانند عده بسیار قلیلی برای کمک به جبهه های جنگ اعزام دارند و سربازانی که از جبهه
برمی گشتند به جای اینکه لا اقل وضعی بهتر از میدان جنگ داشته باشند افسران و درجه دارانی از آنان پذیرایی می کردند که از فنون جنگی بلکی عاری بودند که حتی قادر نبودند
سربازان جدید را تحت تعلیم قرار دهند.
… از نظر اقتصادی هم وضع کاملاً نامساعد بود. یهودیان به کارهای مهم گماشته شده و به معنای روشنتر تار عنکبوت با قدرت تمام مردم آلمان را تحت اختیار خود گرفته بود. به
طوریکه در زمستان ۱۹۱۷-۱۹۱۶ تقریباً مجموع محصولات اقتصادی آلمان بطور کامل تحت کنترل یهودیان قرار گرفته بود اما معلوم نبود ملت از چه کسی متنفر است.
… آیا خنده آور نبود که روبروی یک چنین زمین لغزان به فکر ساختن خانه افتاد بالاخره در آنروز چیزهایی را می دیدم که از مدتها پیش از آن می ترسیدم.
امپراطور گیوم دوم اولین امپراطور آلمانی بود که دست خود را برای آشتی به سوی دشمن دراز کرد و از رؤسای مارکسیست تقاضای صلح نمود بدون اینکه فکر کند استقبال از صاعقه
برای آلمان باعث افتخار نیست.
درحالیکه آنها دست امپراطور را در دست می فشردند با دست دیگر از پشت به او خنجر زدند.
یهودی کسی نیست که آشتی پذیر باشد باید همه را نابود ساخت. از آن تاریخ درصدد برآمدم وارد سیاست شود.
آغاز فعالیت سیاسی
چکیده کتاب نبرد من
در مارس ۱۹۱۹ به مونیخ بازگشته بودیم. وضع نامطلوب بود و مقدمات انقلاب خودبه خود فراهم می شد، مرگ آیزنر، تغییرات را مشکل تر ساخت و بالاخره دیکتاتوری روسیه خاتمه
یافت اگر روشنتر بگویم اختیار کشور به دست یک دسته انقلابی یهودی به طور موقت سپرده شد و این تنها چیزی بود که به وجود آورندگان انقلاب آنرا می خواستند. در این مدت
نقشه های متعدد در مغزم دسته بندی می شد روزها و شبها فکر می کردم چه می توانم بکنم اما تمام این نقشه ها به این نتیجه می رسید که من در آن وقت نام وشهرتی نداشتم و
دارای شرایطی نبودم که بتوانم فکر یا نقشه جدیدی را به دیگران تحمیل کنم، اکنون برای شما بیان خواهم کرد که به چه سبب نمی توانستم در یکی از احزاب نام نویسی کنم.
در جریان انقلاب جدید روسی برای اولین بار بود که خود را نشان دادم بطوریکه زمامداران روسیه به من با نظر بد نگاه می کردند. در ۲۷ آوریل ۱۹۱۹ قرار بود توقیف شوم اما آن سه
قهرمان انقلاب در برابر تهدیدهایی که به طرف آنها حواله شده بود جرأت این کار را نداشتند و بدون اخذ نتیجه پی کار خود رفتند.
چکیده کتاب نبرد من
چند روز بعد از آزادی مونیخ ماموریت یافتم که در کمیسیونی که مامور رسیدگی حوادث انقلابی هنگ دوم پیاده نظام اتفاق افتاده بود شرکت نمایم. که این اولین ماموریت سیاسی ام
بود. بعد برای تعلیمات سربازان از جنگ برگشته سخنرانی کردم.
… بنابراین با شرایط موجود امکان نداشت کاری صورت داده شود و حوادی که بعدها اتفاق افتاد این نظر را کاملاً تایید کرده بود. اصولی که در آن روزها در دست داشتم همان بود که
بعدها در حزب کارگر آلمان به موقع اجرا نگردید.
بایستی که نام حزب جدید به طوری باشد که بتواند توده ملت را به سوی خود بکشاند زیرا بدون درنظرگرفتن این شرایط تمام کوششهای ما به هدر می رفت، به این جهت برسر نام
حزب سوسیال انقلابی متوقف شدم و این نام بدان جهت انتخاب شد که افکار سوسیالیستی و جنبشهای جدید در ظاهر صورت یک نوع انقلاب را داشت اما علت اصلی آن به قرار ذیل
بود: اطلاعات من در زمینه اقتصادی تا اندازه ای وسیع بود اما من می دانستم که از هر جهت با مسئله اجتماعی مربوط است و بعدها روی این مطالعات بود که دانستم نبردهای چهار
ساله و درهم شکستن آلمان فقط برای آن بوده که نیروی اقتصادی این کشور را ضعیف سازند، از طرف دیگر مطالعات عمیق به من نشان میداد که در هر حال مسئله سرمایه اساس و
پایه ایجاد کار است و این دو عامل وقتی باهم فراهم شوند فعالیتهای سیاسی و اجتماعی در سطح بالاتر قرار خواهد گرفت.
پس هر وقت کشوری صاحب قدرت شد بالطبع سرمایه او روبه افزایش خواهد گذاشت.
این وضع باید در شرایط زیر باشد: از یکطرف سیاست اقتصادی و ملی آزاد و مستقل باشد و از طرف دیگر حقوق اجتماعی کارگر در مقابل آن درنظر گرفته شود.
وقتی یک مرد سیاسی توانست جای خود را در بین اجتماع بازکند پیشرفت نقشه ها یعنی بهره برداری از حقایق، برای او آسان صورت می گیرد، مردان بزرگ جهان از روی افکار بزرگ و
بی سابقه خود بزرگ می شوند زیرا یک مشت حقایق را در اختیار مردم می گذارند، به همین جهت است که از پایه گذاری مذاهب و ادیان استقبال می شود.
… تمام افکار فلسفه ها و برنامه های آموزشی علمی و اقتصادی برای رسیدن به این مقصود است و از این نقطه نظراست که بایستی مسایل کلی تحت مطالعه قرار گیرند. با توجه به
این مسائل بود که تئوریهای گوتفرید فدر مورد علاقه من قرار گرفت و شروع به مطالعه آن نمودم و بعدها بود که دانستم مقصود کارل مارکس چه بوده و چگونه تمام عمر خود را صرف
تامین زندگی یهودیان ساخته، کتاب سرمایه او برنامه منظمی از مبارزه طبقاتی بود مانند این که قبل از او حزب سوسیال دموکرات در برابر اقتصاد ملی همین مبارزه را پیش گرفته و
بالاخره نبرد و کشمکش دو طرفه ای بود که اساس آن آماده ساختن اقتصاد و سرمایه ملی یهود بود.
اما از آن سو دیگر این مطالعات عمیق در من اثر بسیار مهمی باقی گذاشت. یک روز در مباحثات آنان شرکت نمودم یکی از طرفداران مارکس با سخنرانی خود بطور آشکارا از یهودیان
طرفداری می کرد و این مطالب مرا واداشت که جواب او را بدهم و بسیاری از هواداران آنها اعتراض مرا تایید نمودند و نتیجه این جروبحث ها این شد که چند روز بعد به نام یک
افسر تعلیم دهنده وارد یکی از قسمت های پادگان مسلح مونیخ شود.
در آن وقت که من وارد آنجا شدم گروههای ارتش سر و صورت درستی نداشت به این معنی که سربازان و افسران عادت نکرده بودند که از این مقررات نظامی اطاعت کنند. در هر
قسمتی برای خود اختیار کامل داشت و خود را مجبور نمی دیدند که از قسمت های دیگر اطاعت کنند.
مبارزه جدید با جبهه سرخ
چکیده کتاب نبرد من
در جریان سالهای ۱۹۱۹-۱۹۲۰ و نیز در سال ۱۹۲۱ در بعضی اجتماعات که آنها را اجتماع بورژوازی می گفتند شرکت نمودم و باید اعتراف کنم اثری که این اجتماعات در من داشت مانند اثر
روغن ماهی بود که به زور و جبر آنرا به کودک می خورانند. لذا اگر می خواستند دست و پای ملت آلمان را در قید و بندهای محکم ببندند و آنها را مجبور کنند که در این نمایشات
بورژوازی حضور یابند و درها را به طوری روی آنان ببندند که قادر به بیرون آمدن نباشند شاید می توانستند به مقصود خود برسند. آنان که خود را عاقلتر و داناتر از دیگران می دانستند
در فن سخنرانی آنقدر عاجز بودند که حتی بیسوادترین کارگران به این جمعیت ها ایمان نداشتند.
… از روز اول درنظر گرفته بودیم که برای حزب خودمان قوانین بسیار سخت قائل شویم زیرا نطقها و خطابه های ما شیفته پرحرفی های کنفرانس چی های بورژواز نبود ولی در هرحال
آنها مسائلی را پیش می کشیدند که رقیبان خود را تحریک نمایند.
… بیشتر از هر چیز رنگ سرخ پرچمهای ما آنان را به داخل سالن می کشاند. حقیقت این بود که بورژواهای معمولی وقتی دیدند که ما رنگ سرخ پرچم بولشویکها را به خود زده ایم
بقدری عصبانی شدند که دوست و دشمن را نمی شناختند ولی نمی توانستند مفهوم انرا درک کنند. ناسیونالیستهای آلمان شهرت داده بودند که ما هم یک نوع مارکسیست هستیم و از
فرقه های ناسیونالیست های آزاد به شمار می آییم.
… بیشتر اوقات از حماقت آنان خنده مان می گرفت اما این روباه صفتان که دنیا را به دینار فروخته بودند نمی خواستند باور کند که ممکن است یک جمعیت سرخ به هم وجهه ملی
داشته باشد.
… بعد از این حوادث تاکتیک آنان به کلی عوض شد و دستور دادند که عده ای بنام نمایندگان ملت وارد اجتماعات ما شده و بازور مشت تشکیلات جمعیت ما را متزلزل سازند.
این مردان به قصد دشمنی وارد شده بودند اما هنگام خروج از آنجا طرفدارانی بودند که هنوز تردید داشتند ولی در هر حال حرارت و التهاب اولیه برطرف شده بود.
… مشت های آهنین برای حمایت از ملت آلمان بلند شده بود و این مشتها را مغزهای نیرومند اداره می کردند. هنگامیکه من به این جوانان غیور تکالیفی را که باید انجام دهند ابلاغ
می کردم چنان آتشی از چشمانشان برمی خواست که گویی با حرارت خود دنیایی را واژگون خواهند ساخت.
لذا بعد از مرارت های زیاد جمعیت فراوانی به سمت ما پیوستند و ضربه سختی به مارکسیست ها زده شد.
سیاست آلمان و مسئله اتحادهای بعد از جنگ
چکیده کتاب نبرد من
سیاست خارجی رایش دارای نواقص و خرده گیری های زیادی بود که خودشان هم به این انعطاف واقف بودند، زیرا آن روز اصول مسلم سیاست خارجی و اتحادیه های دول خارج را
بطوری که لازم بود درست نکرده بودند و انقلاب ۱۹۱۸ بجای اینکه اشتباهات را اصلاح یا جبران نماید و خاصیت آن را به درجه منتها رساند. زیرا اگر به خود بقبولانیم که شکست آنها در
اثر اشتباهات در روابط خارجی بود همین اشتباهات و سهل انگاریها یکبار دیگر بعد از جنگ به وضع بدتری تکرار گردید.
تجربیات امروز به مردم آلمان نشان داد کسانی که بعد از ۱۹۱۸ شاغل پست های حساس دولتی بودند در سیاست خارجی عدم استعداد و ناشی گری خود را بطور آشکار نشان دادند و
همه می دانستند آنچه را که این افراد انجام دادند به نفع آلمان نبود.
… بنابراین از بین بردن انگیزه های شکست و متفرق ساختن کسانی که از این شکست بهره برداری کرده اند تنها آرمان و ایده آل شکست ناپذیری ما است و در ضمن آن در روابط
خارجی سعی خواهیم کرد استقلال ملی خود را حفظ نماییم.
به این جهت است که حزب جدید ما در نقشه خود یک رفورم و تحول کلی را لازم دانسته و آنرا مهمتر از مسئله روابط خارجی تلقی می کنند.
پس از اعلام موجودیت و فراگیر شدن حزب جدید به طور رسمی در مسائل روابط خارجی اظهارنظر نمودیم. این اولین وظیفه ای بود که افراد حزب نازی را واداشت برای روشن کردن
فکر مردم سعی و کوشش نماید و در ضمن آن غالباً به نمایندگان رایش اشاره می کردیم که باید در این مورد در نظر داشت مسئله ذیل است اول اینکه باید دانست سیاست خارجی در
نقش خود وسیله ای برای رسیدن به این هدف و استقلال ملی است.
این هدف بایستی به نفع ملت منتهی شود پس خلاصه سیاست خارجی عبارت از این خواهد بود که باید بدانیم از روابط خارجی برای استقلال کشور خود چه نتیجه ای باید بگیریم.
اگر این اصل را دانستیم به وظیفه خود آشنا خواهیم بود… وضع حاضر آلمان قابل تاسف و عدم علاقه ای که ملت آلمان درباره سرنوشت خود نشان می دهند حاکی از ضعف نفس و
ناتوانی عمیقی است که در طول چند سال اخیر در آنها راه یافته است.
فقط نباید فراموش کنیم که ملت آلمان به شهادت تاریخ آزمایش خود را نشان داده و هنوز کسانی هستند که می دانند این ملت بطوری که یهودیان به دنیا نشان داده اند فاقد فضائل
انسانی و استعداد نبوده اند.
نتیجه گیری
چکیده کتاب نبرد من
حزب کارگر ناسیونال سوسیال آلمان یک بار دیگر در تاریخ ۹ نوامبر ۱۹۲۳ مورد حملات سخت دشمنان قرار گرفت و در تمام کشور به نام یک حزب ممنوعه شناخته شد و امروز در نوامبر
۱۹۲۶ دو مرتبه این حزب نیرومند قدرت اولیه خود را بدست آورده و بیشتر از سابق نیرومند شده است.
… به عقیده هیتلر اگر در این فساد عمومی که در دستگاه پارلمانی راه یافته بود حزب نازی بتواند با قدرت تمام آنچه را که می خواهد نشان بدهد ظاهر سازد و ارزش نژاد آلمان را
تقویت نماید بدون تردید در این مبارزه پیروز خواهد شد و آلمان بایستی سابقه هویت و شخصیت اراده خود را به دنیا نشان بدهد.
و طرفداران حزب نبایستی فراموش کنند اگر در روزهای پر از اضطرار با ما مساعدت نمایند و آنچه را که حزب از آنها می خواهد انجام دهند یقین بدانند که یک روزی که شاید خیلی دیر
نباشد، حزب ناسونال سوسیال آلمان سرنوشت کشور را تغییر خواهد داد.
چمع آوری و تلخیص دکتر مازیار میر مشاور و تحلیلگر