کتاب کیمیاگر

کتاب کیمیاگر

کتاب کیمیاگر

کیمیاگر

رمان کیمیاگر یا The Alchemist اثر پائولو کوئلیو، نویسنده مشهور برزیلی، از رمان‌های بسیار پرفروش دههٔ پایانی قرن بیستم جهان است. این کتاب در بیش از ۱۵۰ کشور دنیا انتشار و به بیش از پنجاه زبان ترجمه شده است.

تأثیرگیری از مثنوی معنوی

در نقدها و بررسی‌ها، این احتمال مطرح شده که رمان کیمیاگر پائولو کوئلیو تحت تأثیر یا با اقتباس از داستانی در دفتر ششممثنوی معنوی، اثر مولوی نوشته شده باشد. هرچند پائولو کوئلیو خود تأثیرگیری اش را از مثنوی نفی نمی‌کند، اما ادعا می‌کند این رمان را با الهام از داستانی در هزار و یک شب ترجمه خورخه لوئیس بورخس با نام قصه دو رویابین نوشته است که شاید خود الهام بخش مولوی بوده است. لازم به ذکر است که پائولو کوئلیو در جوانی در هیئت یک هیپی در سفری که به ایران داشته، در محضر عارفی بنام ضیاءالدین مولوی که آرامگاه وی در گورستان ظهیرالدوله در دربند تجریش قرار دارد، با اندیشه‌ها و افکار مولانا و به احتمال زیاد با این داستان مولوی آشنایی یافت. منتقدی به نام نیراو بات ادعا می‌کند که این داستان از یک افسانه انگلیسی به نام دستفروش سوافهام گرفته شده باشد که لئو پروتز نیز در داستان شبی در زیر پل سنگی و خورخه لوئیس بورخس در قصه دو رویابین از آن الهام گرفته‌اند.

در مواردی کیمیاگر با شازده کوچولو اثر سنت اگزوپری مقایسه شده که در آن، شازده کوچولو سیاره کوچکش را به دنبال کشف چیزهای بزرگ‌تر رها می‌کند و در پایان پی می‌برد که گنج واقعی در سیاره خودش است. شباهت‌های زیادی هم بین کیمیاگر و رمان سیذارتا اثر هرمان هسه وجود دارد. گاهی هم این رمان با داستان پسر گمشده انجیل مقایسه می‌شود.

  1. ویچخ آیخلبرگر، در کتاب رازگشایی کیمیاگرادعا می‌کند که «در دنیای ادبیات، کیمیاگر پدیده نادری است. کتاب‌های کمی فرهنگساز می‌شوند و این کتاب مطمئناً به این مقام رسیده است. فروش ده‌ها میلیون نسخه از این کتاب و ترجمه آن به پنجاه و هفت زبان زنده دنیا، تأیید این ادعاست. در بسیاری از کشورها این کتاب به خطبریل هم منتشر شده است.»
  2. این کتاب نیز مانند سایر کتب پائولو کوئیلو مشمول ممنوعیت انتشار در ایران شده استازاینرو به گفته آرش حجازی مترجم و ناشر رسمی کتب کوئیلو در ایران، کلیه کتب ترجمه شده این نویسنده بصورت الکترونیک و رایگان در اختیار علاقه‌مندان آثارش قرار گرفته است.

خلاصه ای از کتاب کیمیاگر

خلاصه کیمیاگر

در این رمان پائلو ٫ با جوان چوپانی به نام سانتیاگو آشنا می شویم که پس از آنکه چندین خواب گنجی را می بینید بر اساس آن خواب و در پی راهنمائی چند نفر اول پیرزنی کولی و سپس پیرمردی روانه یافتن گنجی می شود که در خواب دیده است در کنار اهرام مصر مدفون استاو برای رسیدن به این گنج باید از گوسفندانش که علاقه زیادی هم به آنها   داردبگذرد و همچنین از کشورش گذشته و به کشورهای دیگر سفر کند و از همه علاقه مندیهایش بگذرد و تحت راهنمایی آن پیرمرد که دو گوی به او داده است از صحرا بگذرد و مراقبه و سکوت داشته باشد و فقط اطاعت کند تا به کیمیاگری واقعی تبدیل شود.در جای جای این کتاب رد پای داستانهای مولانا است

او در این مسیر با دختری به نام فاطمه آشنا می شود و دلبسته او می شود و تحت راهنمایی پیرمردی دیگر که ظاهرا مسلمان هم هست قرار می گیرید و به جنگ با راهزنان  عشق بر میخیزد تا با روح صحرا یکی (همه چیز تنها یک چیز است) و همراه شود. تا بتواند معجزه داشته باشد و با باد و صحرا و خورشید  سخن بگوید و آنها را تحت سیطره و فرمان خود در آورد و در این راه مورد هجوم چندین روح یا فرد واقع می شود و توسط یکی از آنها مورد عتاب و سرزنش واقع می شود که (( من چون تو احمق نبودم که پی خوابم سرزمینم را ترک و برای همین اکنون اینجا هستم)) و سانتیاگو از این حرف به این نتیجه می رسد که گنج او در سرزمین خودش و در همان کلیسای متروکه ای است که بارها با گوسفندانش در آنجا خوابیده و خواب را هم آنجا دیده است .

سانتیگو در این راه حتی دو مرتبه تا پای مرگ می‌رود، چند بار ثروت قابل توجهی به دست آورده و دوباره ازدست می‌دهد. در ادامه سانتیگو در یکی از واحه‌های صحرا عاشق دختری به نام فاطمه می‌شود و قول می‌دهد که پس از یافتن افسانه شخصی‌اش دوباره به پیش او بازگردد؛ سپس کیمیاگر معروفی را ملاقات می‌کند و با او به سمت اهرام مصر حرکت می‌کند. در خلال سفر به سوی اهرام، کیمیاگر به نوعی به پسرک درس زندگی می‌آموزد.
در نهایت سانتیاگو به اهرام مصر می رسد و در جایی که تصور می‌کند محل گنج است، چاله‌ای حفر می‌کند، ولی چیزی نمی‌یابد. در این هنگام چند راهزن به وی حمله می‌کنند و او را سخت مجروح می‌کنند، درحالیکه که سخت مجروح شده است، از یکی از راهزن‌ها می‌شنود که او نیز در خوابی دیده که باید به محل زندگی سانتیاگو در آندلس رفته در همان محلی که وی معمولاً گوسفندانش را نگهداری می‌کند حفاری کرده و گنجی را که در آنجا مدفون است بیابد ولی آن راهزن از آنجایی که به این قبیل خوابها اعتقادی نداشته، کوچکترین تردیدی ندارد که نباید زندگی روزمره خود را به دنبال رفتن به این قبیل الهام‌ها مبهم مختل کند.

سانتیاگو در ادامه روحیه ماجراجویی خود سریعاً به آندلس بازگشته و در مکان مورد اشاره گنج مادی را می‌یابد و این بار به سوی محقق کردن آرزوهای خود با پشتوانه گنجی که یافته است می‌رود.

جملات زیبای کتاب کیمیاگر

  • رویاها زبان خداوند هستند.
  • چیزهای ساده شگفت‌انگیزترین چیزها در زندگی هستند و فقط فرزانگان می‌توانند از آنها سر دربیاورند.
  • هر کس فکر می‌کند که می‌داند دیگران چگونه باید زندگی کنند، اما هیچکس برای زندگی خود ایده‌ای ندارد.
  • بزرگترین دروغ دنیا این است: در مرحله‌ای از زندگی، کنترل آنچه به سرمان می‌آید از دستمان خارج می‌شود و سرنوشت هدایت آن را به عهده می‌گیرد.
  • افسانه‌ی شخصی چیزی است که همیشه در صدد انجام آن بوده‌ای، هر کس از زمان بچگی‌اش می‌داند که افسانه‌‌ی شخصی‌اش چیست.
  • بر روی این کره‌ی خاکی حقیقتی بزرگ وجود دارد. هر کس که باشی یا هر کاری که انجام می‌دهی، وقتی واقعا از صمیم قلب چیزی را بخواهی، آنگاه این خواسته‌ی تو از روح جهان سرچشمه می‌گیرد و تو مامور انجام آن بر روی زمین می‌شوی.
  • شناخت افسانه‌ی شخصی تنها وظیفه‌ی واقعی هر آدمی است، اساسا همه چیزها یک چیز واحد هستند.
  • وقتی چیزی را بخواهی تمام کائنات دست به دست هم می‌دهند تا تو نائل به انجام آن شوی.
  • مردم خیلی زود در زندگی‌شان به دلیل هستی خود پی می‌برند. شاید به همین خاطر است که خیلی زود هم تسلیم می‌شوند
  • اگر با وعده وعید در مورد چیزی که هنوز در اختیار نداری شروع کنی، اشتیاق تلاش برای رسیدن به آن را از دست خواهی داد.
  • اصل مطلوب نیرویی است که می‌خواهد تو به افسانه‌ی شخصی‌ات برسی، به همین خاطر طعم موفقیت را به تو می‌چشاند تا اشتیاق تو را بیشتر تحریک کند.

\"کیمیاگر

    • خداوند برای هر کس در زندگی مسیری قرار داده است که باید ان را طی کند.
    • هرگز قبل از آنکه چیزی را بدست آوری، وعده آن را به کس دیگری نده.
    • بعضی از آدم‌ها می‌ترسند که اگر روزی رویایشان محقق شود، دیگر دلیلی برای ادامه زندگی نداشته باشند.
    • همیشه باید بدانی که چه می‌خواهی.
    • اگر انسان‌ها قادر باشند به آنچه در زندگی نیاز دارند و به آنچه خواهان آن هستند دست یابند، لازم نیست از چیزی بترسند.
    • چون در گذشته یا آینده‌ام زندگی نمی‌کنم،‌پس فقط زمان حال را درمی‌یابم؛ اگر بتوانی همه فکرت را روی زمان حال متمرکز کنی، احساس شادمانی خواهی کرد.
    • وقتی عاشق می‌شوی، همه چیز برایت معنا پیدا می‌کنند.
  • هر چیز که یک بار اتفاق بیافتد، ممکن است هرگز دوباره رخ ندهد؛ اما چیزی که دو بار اتفاق افتاد حتما برای بار سوم هم رخ می‌دهد

نقدی بر کتاب کیمیاگر

پائولو کوئلیو  نویسنده معاصر برزیلی است. رمان‌های او  به زبان های مختلف ترجمه شده است  که از میان آثار او کتاب کیمیاگر از محبوبیت بیشتری برخوردار شده است و جزو پرخواننده ترین کتابهای دهه های اخیر است.  این کتاب در سال ۱۳۷۹ به فارسی برگردانده و منتشر شد که پس از آن به تدریج تمامی آثار این نویسنده نیز ترجمه شده است.

کتاب کیمیاگر  کتابی فلسفی است که به  صورت داستان، مضامین عرفانی متعددی را بیان میکند. زاویه دید در این داستان دانای کل است البته دانای کل نامحدود که به ذهن شخصیت های داستان وارد شده و افکار آنها را بیان نموده است . فضاسازی داستان در  صحرا و روستا در زمان حال صورت گرفته است.

ریشه نوشتن این کتاب بر اساس آشنایی هایی کوئلیو با ادبیات ایران باستان است که از «حکیم خیام» آغاز شده تا بعد‌ها به «مولانا» رسیده است. او یکی از داستان‌های مثنوی‌ مولوی را دستمایه نوشتن کیمیاگر می‌کند. نویسنده این اثر بدون آن که کوچک ترین تغییرى در پیرنگ و طرح اصلى داستان بدهد داستان مولوى را گرته بردارى و با کمى تغییر دوباره ارائه کرده است.

داستان در مورد چوپان اسپانیایی است. او که جوانی مسیحی می باشد در پی خوابی که می‌بیند به راهنمایی های چند نفر روانه‌ی یافتن گنجش می‌گردد که بر اساس خوابش، گنج در اهرام مصر واقع شده است.

در طی سفر باید بسیاری از علاقه مندهایش را نادیده بگیرد تا به هدفش برسد. او تحت تعلیم و راهنمایی پیری واقع می شود و از صحرا می گذرد و مراقبه و سکوت در پیش گیرد تا به راستی کیمیاگر می گردد. او با باد و خورشید و صحرا سخن می گوید و آن‌ها را تحت سلطه‌ی خویش در می آورد.

اما نهایتا در می‌یابد که گنج او در همان سرزمینی است که از آنجا سفرش را آغاز کرده است. از سفرش باز می گردد و در همان کلیسای متروکـه ای که با گوسفندانش می‌خوابیده است در زیر یک درخت، گنج را پیدا می کند. در طی این کتاب نویسنده بسیاری از راه های سیر و سلوک عرفانی را به خوانندگان القا میکند.

علت تاثیرگذاری این کتاب را از جنبه های مختلفی می توان بررسی کرد.

داستان کیمیاگر  اگرچه تنها به یک حکایت از مثنوی پرداخته و به بخشی از مثنوی محدود شده اما مفاهیم و مضامینی از مثنوی را در ذهن منعکس می سازد، بدانسان که کیمیاگر بسیاری از اندیشه های مولانا را انتقال میدهد.

ضمنا در بخشهایی از کتاب رگه های شاعرانه زیبا و دلنشینی در پرداخت و نثر وجود دارد؛ مانند: « به آزادی باد رشک می برد» یا «کیمیاگر سکوت صحرا را رعایت کرد».

 از سویی دیگر استفاده از واژه هایی با بار معنایی فراوان بسیار در متن این کتاب آورده شده است و درجاهایی خواننده را بمباران معنا می کنند. واژگان ،«سکوت، صحرا، طوفان، دریا، باد شرق، نخلستان، مرگ، قتل، مهتاب، ستارگان و…» سرتاسر رمان را فرا گرفته است. «و آن وجود زبانی بود در دنیا که همه آنرا می فهمیدند و…آن *زبان شوق بود، و زبان عشق*،…»

 واژههایی مانند اسرار آمیز، راز آلود، ساربان، شب، سکوت… نیر در داستان زیاد بکار برده شده اند که به وهم آلود شدن داستان کمک شایانی می کند.

در این داستان فضا سازی هایی ادبی وجود دارد مانند: «پیرزن او را به اتاق عقبی خانه اش برد که با پرده ای از دانه های رنگین از اتاق نشیمن جدا می شد. یک میز و دو صندلی و تمثالی از قلب مقدس مسیح کل اثاث اتاق را تشکیل می داد»

همچنین قصه ها ضمن روایت قصه در قصه استقلال خود را حفظ می کنند. در کیمیاگر با اینکه قصه هایی آورده می شود اما زیانی به سیر روایت اصلی نمی زند. قصه هایی مانند، قصه پسر تاجر و دانستن راز خوشبختی، قصه پیامبری که نامش را در رمان نمی آورد لیکن منظور حضرت یوسف است و داستان حضرت خضر و عیسی و ….

مجموعه سادگیها و سرراستیهایی که در ساخت و پرداخت و درون مایه این داستان وجود دارد، سبب شده است که آثار او خوش فهم و با استقبال فراوانی بویژه در میان عامه مردم روبرو شود.

اما از سویی نواقصی در کتاب موجود است. طرح این اثر بسیار ساده است و هیچ مضمونى از منظرى جدید و تازه بیان نشده است. سیر داستان خطى است یعنی حوادث به ترتیب وقوع زمانی طرح می شوند و گذشت زمان طولانى است که این کار توسط راوى انجام مى پذیرد، یعنى راوى اجازه نمى دهد تا شخصیت هاى داستانى آزادانه نقش آفرینى کنند. همه چیز از زبان نویسنده است و نقش اصلى او در هدایت داستان مشهود است. از سویى دیگر، داستان از نوع بسته است و خواننده خود به قضاوت نمى نشیند بلکه همه چیز به او القا مى شود.

از نظر موضوعی کوئیلو در همان آغاز کتاب با بیانی نمادین دین را بنیانی ویران شده و کهنه قلمداد می‌کند و می‌گوید که به جای آن چیزی نو روییده است.

«او سانتیاگو نام داشت. روز رو به زوال می‌رفت که با گله‌اش به کلیسای کهنه‌ی متروکی رسید. سقف آن از مدتها پیش فرو ریخته، و سپیدار تنومندی در مکانی که زمانی صندوقخانه کلیسا بود روییده بود.»

در جایی اینگونه فضا شهر اسلامی را ترسیم می‌نماید: «مسلمانانی دین گریز و غیرمنظبط، بیابان‌هایی هراس انگیز، شهرهایی آلوده و مردمی عقب افتاده.»

در طول داستان هم برخى شیطنت ها دیده مى شود.
مثل دزدیدن پول پسر چوپان و بلافاصله پس از آن توصیف مردمى که نماز مى خوانند. چسباندن این دو صفحه در کنار هم ناخودآگاه ذهن خواننده را به تلفیق این دو رویداد با هم هدایت مى کند.

از سویى کوئیلو، توجه به آرزوهاى درونى را مطرح مى سازد و از سویى، از طریق راوى سعى در طرح مسایل شبه عرفانى دارد تا گرایشات درونى پسرچوپان را آسمانى مطرح سازد.

او دیدگاه غربى «به دنبال آرزوها و امیال شخصى ات باش» را با برخى مباحث شبه عرفانى تلفیق کرده تا خواننده به درستى متوجه بخش تلقین پذیر اثر یعنى دورى جستن از تعقل و روى آوردن بدون چون و چرا به خواسته هاى درونى نشود. او با طرح این مسأله که هر انسان «افسانه شخصى» دارد بر آن است تا به انسان بقبولاند که تمامى آرزوهاى فردى دست یافتنى است. آرزوهایى که بیشتر به هوس شبیه است تا تمایلات عرفانى.

برای بررسی بیشتر این موضوع در قسمتهایی از داستان کوئیلو چند واژه مرتبط را مطرح کرده است.این اصطلاحات را باید با هم معنا کرد تا بهتر بتوان مقصود وی را یافت.

اصطلاح «مکتوب» از واژه های مورد علاقه کوئیلوست. این واژه در اندیشه های وی یک مفهوم کلیدی و محوری دارد.
کوئیلو در توضیح این واژه در این کتاب می گوید: «به نظر من خداوند برای ما سرنوشتی در نظر گرفته است، افسانه شخصی ما را، چیزی که ما را به خوشبختی می رساند. در این صورت با وجود تمامی مشکلات، زندگی ما معنا دار خواهد بود… از لحظه ای که افسانه شخصی مان را انتخاب می کنیم باید به خاطرش بجنگیم. این چیزی است که برای ما *نوشته شده*. ولی می توانیم آن را فراموش کنیم و راهی را انتخاب کنیم که برای ما مکتوب نیست.بدین ترتیب *مکتوب* سرنوشت ماست؛ آن چه برای ما رقم خورده است. سرنوشت محتوم و حکمی غیر قابل تغییر و از پیش تعیین شده. »
در جملات بالا آنچه در ابتدا مورد تاکیدکوئیلو است برنامه ای است که خداوند برای انسان ها در نظر گرفته است. این کلام تا آنجا که به هدفمندی انسان مربوط می شود کاملاً منطقی و در خور تحسین است؛ چرا که خداوند انسان را بیهوده نیافریده و او را برای هدفی و غایتی به جنگ مشکلات فرستاده و انسان در فرصت کوتاه عمر خود ماموریت دارد به این هدف که همان «پرورش استعدادها» و «تحصیل کمال» است، دست یابد. آنچه از کوئیلو پذیرفتنی نیست پیوند زدن این «برنامه» با «افسانه شخصی» است. کوئیلو ادعا می کند آنچه برای ما «نوشته شده» همان «افسانه شخصی» است. خداجویان همگی در پذیرش اصل «غایت مندی انسان» با کوئیلو هم داستانند اما کدام عقل محاسبه گر در این ایده با کوئیلو هم نوایی می کند؟
کوئیلو این مفهوم را با بیان چند مصداق و داستان سرایی پیرامون همان چند مصداقِ محدود، برگزار نموده است و از ارائه برهان و منطق و پشتوانه برای این مفهوم به زیرکی گریخته است.
اساسی ترین سوال که معنویت کوئیلو را به ابتذال می کشاند این است که چگونه انسان با تجلی رویاهایش(افسانه شخصی) به خدا وصل می شود؟ به راستی چه دلیلی وجود دارد که با تحقق رویاهای کودکی، خداوند از انسان راضی می شود و وصول به مرتبه «شهود و اشراق» حاصل می شود! چرا هدف هستی با تحقق رویاها به سرانجام رسیده و خداوند رضایتش را به تعقیب رویاها سپرده است! چطور میتوان گفت که پرداختن به آرزوها و امیال، انسان را به خدا سوق می دهد! آنچه  عرفان ترویجی کوئیلو را به یک سراب تبدیل می کند و پایه های آن را بسان خانه عنکبوت سست و بی اساس می سازد « پیوند زدن رضایت حق به امیال و هواها و رؤیاهای زمان کودکی» است.
روشن است اگر محور «افسانه شخصی» خواسته ها و تمنیات درونی افراد باشد، طبع خاکی انسان هدف را حول مصادیق مادی جستجو می کند و به اقتضاء انس انسان با جلوه های مادی، همین آمال زودگذر بیشتر برای انسان “خود آرایی” می کنند و با وجود مظاهر چشمگیر «شهوت، شهرت، قدرت، پول»،ایده «افسانه شخصی»هیچ وقت به اهداف متعالی راهبری نمی کند و فرصت عرض اندام برای گرایش های متعالی روح پیدا نمی شود . نتیجه آن که قوای معنوی وجود انسان چند صباحی در توهم معنویت، گرد امیال زمینی می گردد و روح سرگردان آدمی هیچگاه از سراب معنویت به افق متعالی گام نخواهد نهاد.

کوئیلو می کوشد با به میان کشیدن برخی مفاهیم و توضیح آنها، مسیر سلوک معنوی را روشن کند و غبارهای فرونشسته برچهره افسانه شخصی را بزداید و لباس حقیقت به آن بپوشاند ولی به لغزشی بزرگتر گرفتار می شود و مفهوم مبهم «افسانه شخصی» را با مفهومی مبهم تر با عنوان «نشانه ها» توضیح می دهد. «هرگز از رویاهایت صرف نظر نکن، به دنبال نشانه ها برو… » «سعی کن نشانه ها را بشناسی و دنبال آن بروی» در این فرض این سوال که نشانه های حقیقی از نشانه های گمراه کننده چگونه متمایز می شوند مشکل اول معنویت مورد نظر کوئیلوست. اگر وی همه نشانه ها را حقیقی میداند این گفته که هرچه فرا روی سالک رخ می دهد الزاماً به سمت و سوی صحیح رهنمون می سازد و همه به تحقق افسانه شخصی کمک می کنند ادعایی است بی دلیل، مگر این که همچون کوئیلو باور کنیم که با پذیرش افسانه شخصی جبر تاریخ رخ می نماید و قدرتی پنهان سالک را حفط می کند و همه چیز در خدمت وصول به رویا واقع می شوند. نگاه جبر گرایانه کوئیلو به «تحصیل نتیجه» بعد از انتخاب «افسانه شخصی»، هیچ محملی برای قبول و دفاع ندارد.
»از لحظه ای که افسانه شخصی مان را انتخاب می کنیم. باید به خاطرش بجنگیم. این چیزی است که برای ما *نوشته شده* بدین ترتیب *مکتوب* سرنوشت ماست، آن چه برای ما رقم خورده، سرنوشت محتوم و حکمی غیر قابل تغییر و از پیش تعیین شده «
معلوم می شود چرا کوئیلو اصرار دارد «افسانه شخصی» را با «امر محتوم» گره بزند! چون در غیر این صورت تضمینی برای حصول نتیجه و دستیابی به افسانه شخصی نخواهد بود و قصه نشانه ها هم رویایی بیش نیست.«رضایت خدا »، همان حلقه خود ساخته کوئیلو برای اتصال دو مفهوم «افسانه شخصی» و «مکتوب» است در برابر این سوال که «بعد از انتخاب افسانه شخصی به عنوان راه زندگی، از کجا معلوم که تعقیب رویاها نتیجه بدهد؟» کوئیلو مخاطبین خود را به «سرنوشت محتوم» و «حکم غیر قابل تغییر » امیدوار می سازد که «بجنگید و همواره به پیش بتازید و رویاهای خود را باور کنید»
براستی چرا کوئیلو پافشاری می کند که افسانه شخصی را به عنوان «امری مکتوب» معرفی نماید؟ اگر خالق حکیم از خلق انسان هدفی داشته است و آن هدف هم مسلم و غیر قابل اجتناب است چرا آن هدف، افسانه شخصی باشد؟

از نگاه نویسنده کمیاگر «افسانه شخصی چیزی است که همواره آرزوی انجامش را داری. همه انسان‌ها در آغاز جوانی می‌دانند! که افسانه شخصی‌شان چیست؟» گمان می‌کنید نوجوانی که بلوغ فکری و رشد عقلی لازم نرسیده چه افسانه شخصی می‌تواند داشته باشد؟ بویژه اگر تربیت دینی نیز در شکل‌گیری روح حاکم بر اندیشه‌های او نقش نداشته باشد. چنین فردی از خود و دنیای پیرامونش چه می‌خواهد؟ آیا انتخاب آغاز سنین جوانی برای داشتن این افسانه حرکتی استعماری و بهره‌گیری از شور جوانی برای عمق بخشیدن به امیال نفسانی نیست؟ چرا از نگاه کوئلیو «تحقق افسانه شخصی، یگانه ماموریت آدمیان بر روی زمین است.»؟ چرا وی علت خلقت جهان و آدمی را در بندگی دنیا برای رسیدن وی به این هدف می‌داند؟ و به راستی چرا با تمام قوت می‌گوید: «من تا زنده هستم به افرادی که افسانه شخصی‌شان را دنبال کنند کمک مالی خواهم کرد.» (متن مصاحبه‌ ی کوئلیو) آیا این مفهومی که وی آن را بسیار کاربردی و کلیدی می‌داند، مساله تازه و شگرفی است یا همان مطالبات کودکانه و هوس‌های آغاز سنین جوانی است؟

ممکن است کوئیلو به عنوان یک ایده پرداز برای پرورش داستان و جذابیت بخشی به رمان در این ابتکار، مورد تحسین قرار گیرد اما نباید غافل شد که فطرت کمال طلب انسان و عقل فرجام نگر او «افسانه شخصی» به عنوان معیار عمل نمیتواند او را به مسیری صحیح راهنمایی کند. بیان مباحث عرفانى داستان عوارض نامطلوبى برای خوانندگان ایجاد مى کند.

در داستان کیمیاگر کم لطفی هایی بلکه ستم هایی نیز به شرق و فرهنگ ان به خصوص مسلمانان شده است. شخصیت اصلی داستان از کشور اسپانیا برای پیدا کردن گنج راهی کشور مصر می شود در حالی که در داستان مثنوی  که کیمیاگر براساس آن نوشته شده شخصیت اصلی داستان از بغداد راهی مصر می شود . در کتاب کیمیاگر کوئیلو به عمد کشور اسپانیا را بر گزیده و گنج در غرب و یک کلیسا پیدا میشود تا به طور غیر مستقیم مسیحیت را رو در روی مسلمانان قرار دهد و در پایان اینگونه وانمود کند که گنج اصلی در همان کشور اسپانیا بوده و مسافر بی دلیل به گنجی مبهم در کشور های اسلامی دل بسته است.

در این اثر پسر چوپان صاحب ایده هاى نو است، با استعداد و باهوش است. او هر کجا که وارد مى شود برتر بودن خود را ثابت مى کند. دادن ایده هاى جدید به فروشنده بلور، تحت تأثیر قرار دادن طایفه عرب و به دست آوردن منصب مشاور قبیله تمامى بیانگر این مسأله است که غربیان بر شرقیان برترى دارند و آن ها باید هدایت گر و مشاور اصلى باشند.

وقتی فرهنگى، تمدنى، عقیده‌اى و یا مکتبى بر بشر عرضه مى‌شود که ممکن است جهات خیلى خوبى هم در آن باشد. مثلا مجموعه‌ى تفکرات مکتب عرضه شده، موجب گردد که نیروهاى درونى افراد بشر به کار بیافتد؛ استعدادهایشان شکوفا شود؛ کار کنند، ابتکار کنند، سازندگى کنند، تولید ثروت کنند و دنیا را نوسازى کنند. این خصوصیات هم ممکن است در مکتب عرضه شده باشد. اما همین مکتب، عیبى هم در درون خود داشته باشد، که موجب شود همین مردمى که این بهره‌ها را از قبل این مکتب مى‌برند، زیان‏هاى سختى تحمل کنند که گاهى آن زیان‏ها، از این منافع هم بیشتر مى‌گردد. مثال واضحش، تفکر غرب و فرهنگ سرمایه‌دارى و آزادى فردى و لیبرالى رایج در غرب است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *