برداشت عمومی در ارتباط با علت رفتار غالبا مستبدانه یک صاحب قدرت، ان است که فرد مزبور انسانی است که ذاتاً از طبیعتی مالامال از خصلتهای منفی، از قبیل خودبزرگبینی، کیش شخصیت و نگاه از موضع بالا در رابطه خود با انسانهای دیگر است.
به نظر می رسد که مطالعاتی که در زمینههای مشترک روانشناسی و علوم سیاسی بعمل آمده، نشان از آن دارد که چرا افراد قدرتمند در اکثر مواقع و در طول تاریخ به نحوی شگفتانگیز از خود، رفتاری به کلی متفاوت، پیش و پس از به قدرت رسیدن نشان میدهند و رفتار و کردار و حتی نحوه سخن گفتن فرد بطور بارزی پس از رسیدن به قدرت دستخوش تغییر میگردد.
دکتر ادم گالینسکی، روانشناس اجتماعی در دانشگاه Northwestern University-Kellogg School of Management سالها پیش دست به آزمایشی بدیعی زد. او دو گروه از دانشجویان را انتخاب و هر گروه به این ترتیب عمل کرد:
گروه اول به بحث و تبادل نظر و از انواع وسائل استفاده نمود تا نقاط قوت روحی را ارزیابی و مشخص نماید. او با تأکید بر قدرتمند بودن این گروه آنان را برای ورود به آزمایش آماده نمود.
اما رفتار گالینسکی با گروه دوم از نقطه عکس آغاز شد و آنان را به لحاظ روانی در شرایطی قرار داد که احساس ضعف بر آنان مستولی گردد و پس از آن هر دو گروه را آزمایش کردند.
دکتر گالینسکی و دستیارانش، دانشجویان را در محلی گرد هم می آوردند و به آنها می گفتند حرف E رابا ماژیک روی پیشانی شان بنویسند.
افرادی که در گروه دوم حرف E را وارونه نوشتند (حرفE در آینه ) به نحوی که برای نفراتی که از روبرو به پیشانی آنان نگاه کنند، قابل خواندن باشد سه برابر گروه اول بود که اکثریت افراد آن حرف E را از دید و منظر خود نوشتند؛به عبارت دیگر برای کسی که از روبرو آنها را میدیدند کاملا برعکس به نظر میآمد و اساسا قابل درک و یا خواندنی نبود.
تیم دکتر دیچر کلتنر و همکارانش از دانشگاه ایالتی برکلی ایالات متحده در دهه 90 میلادی به این کشف مهم دست یافت که
دست آوردهای گالینسکی در نهایت به این نقطه رسید که قدرت باعث آن است که فرد یا افراد به قدرت رسیده به لحاظ جایگاه پست و عنوان و….
دنیای اطراف خود را فقط دریچه تفکر و نگاه و یا منافع مستقیم و غیر مستقیم خود دیده و ارزیابی می کنند.
شعار آنان این است که فقط من می دانم و فقط من می فهمم و دیگران هیچ نمی دانند چون من مدیر هستم!!!!!
از منظر خود میبیند و بطور اسرارآمیزی تجزیه و تحلیلها و تصمیماتش در جهت حفظ و بقاء قدرت خویش است.
به نظر می رسد که پس از به قدرت رسیدن افراد بی بضاعت و حقیر معمولا این افراد دون پایه به سرعت تمامی مهارتها و دانش گذشته خود را باطل و منسوخ ارزیابی نموده و محبت عزیزان و دوستان و حتی اساتید و معلمان خود را کاملا به بوته فراموشی سپرده و خود را محق و دانشمند و کارشناس و…. در تمام رشته ها ارزیابی نموده و فقط گوشهای درازشان منتظر تایید و تمجید و تعریف خواهد بود و اساسا صداهایی که دوست دارند بشوند و نه هرگز چیز دیگری….
شاید باید بگویم که برخی از رهبران و مدیران پس از فرود با چتر نجات به پست مدیریت و رهبری سازمانی چه خصوصی و چه دولتی و حتی خصولتی در نهایت چنین نتیجه گیری می کنند که لابد توانائیهای ماورایی فردی و یا مهارتهای تخصصی و یا قدرت خارق العاده مدیریتی آنها یا اصطلاحا ژژژژن خوب هستند و یا به اصطلاح یک سروگردنبسیار بلندتر از دیگران هستند.
و مابقی ملت عقب افتاده هستند و لا غیر….
متاسفانه این افراد پیوسته در این اندیشه هستند که اشغال پست و سمتی که در آن هستند هیچ ربطی به سواد نداشته و ندارد، بلکه فقط و فقط به رفتار انسانها مرتبط است متاسفانه حتی بعضی از بیشعور ترین مدیران و رهبران اقتصادی که مولف مقاله به شخصه ملاحظه نموده است ، کسانی هستند که با تکیه بر اختلاص، دزدی، عوام فریب، مردم فریب خورده ، رانت، تورم، اقتصاد بیمار…. به منابع عظیم مالی و یا قدرت دست یافته اند و حالا خود را متخصص کار کشته ارزیابی می کنند و نکته بسیار غم انگیزتر بلافاصله به مرحله بعد می روند و مشاوره و راهنمایی به بقیه ملت می دهند.
اساتید انگیزشی و یا موفقیت و یا کوچ های یهویی و یا ان ال پیست های جادوگر و یا افسونگر و یا عرفای نوظهور و …..
به نظر می رسد که مشکل استراتژیک این است که هرگاه از نظرات مردم سخن به میان میآید خواستها نیز با نظرات درهم میآمیزد.
این جامعه آماری بهیچ وجه به این مهم توجه نمیکنند که هر چند ممکن است در باب اداره و مدیریت و یافتن راه حل، نظر مردم صائب نباشد (که در آن هم بحث بسیار زیاد است) اما هرگز قرار نبوده و نیست که خواسته ها پا به پای نظرات غیرکارشناسی و غیر علمی درهم آمیزد…..
آری باید گفت در تحلیل موردی بیش از ده ها تن از این مدل افراد را که بصورت انفرادی نویسنده مقاله مورد تحلیل همه جانبه قرار داد از مدل گفت
۲۲:۲۲
مان علمی و عملیاتی تا مدل تبلیغاتی و حتی مشاوره و آموزش و حتی….
زمانی که پس از جذب حداکثری از عوام ساده لوح به قدرت رسیده و یا برخی به واسطه رفتار پوپولیستی به منصبی رسیدند و سایر موارد که از حوصله این مقاله خارج است
فرد تا در مسند قدرت نشست از فرد شخصیت کاملا متفاوت و جدیدی متبلور می گردد.
آری این فرآیند میتواند کاراکتری مهربان و افتاده و همدل و همراه را به مستبدی لجوج و یک دنده و کاملا نفوذناپذیر و خود رای تبدیل نماید.
یادمان باشد که نخستین قاعده ی کار با این جامعه آماری که متاسفانه در حال تکثیرحداکثری هستند آن است که پیوسته
ظواهر برای آنها درحکم همه چیز و حتی خدا است.
تظاهر به علاقه وار ، همکاری و همدلی ، مهربانی زایدالوصف ، احترام زیاد
و حتی ترس به حدمرگ از آنها، معمولا برای راضی نگهداشتن آنان
و اینکه فکر کنند بسیاربسیار فوق العاده اند هستند بهترین ابزار برای تحت تاثیر قرار دادن آنها است.