خلاصه کتاب کوری نوشته ژوزه سارا ماگو

خلاصه کتاب کوری

خلاصه کتاب کوری

درون ما چیزی است که هیچ اسمی ندارد. آن چیز همانی است که ما هستیم. سارماگو

#خلاصه_کتاب

#مای_پادکست

#مازیارمیر – مای پادکست پادکستی بری تمام فصول

my_podkast@

نوشته دکتر مازیار میر محقق و پژوهشگر

#مازیارمیر قروردین 1389

بازدید ها: 10139748

منشاء اشتباهات ندانستن نیست، بلکه اعتقاد کورکورانه است . سارماگو

سلام و درود بی پایان

از اینکه این سایت را برای مطالعه انتخاب کرده اید از شما صمیمانه سپاسگزاریم.

قبل از هر توضیحی ابتدا در مورد نویسنده بیشتر  بدانیم که اساسا او کیست.

 

ژوزه دی سوزا ساراماگو یک کومونیست دو اتیشه اما بسیار روشنفکر و مترقی و صد البته کاملا خاص…. متولد ۱۹۲۲ در آزینهاگا است که در سال ۲۰۱۰ در تیاس، لاس پالماس پس از

یک بیماری طولانی و بعلت کنسر پیشرفته  فوت نموده است .

او یک نویسنده بسیار زبده پرتغالی و برنده جایزه نوبل ادبیات در سال ۱۹۹۸ میلادی به خاطر رمان کوری است.

او گرچه از سال ۱۹۶۹ به حزب کمونیست پرتغال پیوست و همچنان به آرمان‌های آن وفادار بوده‌ اما جزو نوادر جهان است که هیچگاه و تحت هیچ شرایطی ادبیات را به خدمت

ایدئولوژی در نیاورده‌ و پیوسته این مهم را به شاگردان و پیروانش گوشزد می نموده است.

 

  • این چه دنیایی است که می تواند دستگاه ها را به مریخ بفرستد ولی هیچ کاری برای جلوگیری از کشتن انسان ها انجام نمی دهد؟                                                                                                                                                                                   سارماگو

 

خلاصه رمان کوری اثر ژوزه سارا ماگو

 

\”کوري\” يک حکايت اخلاقی مدرن است و مانند داستانهای اخلاقی کهن پيام يا پيامهايی اخلاقی را، اما برای مخاطبی امروزی، در خود نهفته دارد.

ژوزه ساراماگو، نويسندة پرتغالي، كه بارها نامزد جايزة نوبل ادبيات شده بود، سرانجام و دير هنگام در سن 76 سالگي موفق شد در سال 1998 اين جايزه را از آن خود وكشورش كند.

در رمان کوری، شخصيت هاي داستان نام ندارد و عنوان هاي آنها رمز گونه است و به نقش اجتماعي هر يك اكتفا مي شود.

 

خلاصه ي رمان كوري چنين است: ‌در پشت چراغ قرمز، راننده ي اتومبيلي ناگهان كور مي شود. اين مرد به كوري عجيبي دچار شده، ‌يعني همه چيز را سفيد مي بيند و گويي در درياي

شير فرو رفته است. مرد ديگري او را به خانه اش مي رساند، اما اتومبيل اين كور را مي دزدد. همسرش او را به چشم پزشكي مي رساند، اما علت كوري كشف نمي شود. چشم پزشك و

دزد اتومبيل هم به همين ترتيب كور مي شوند، چشم پزشك مسئولين بهداشت را با خبر مي سازد. اين فاجعه را هيولاي سفيد مي گويند.

 

مسئولين براي جلوگيري از سرايت آن، كورها و نزديكانشان را در ساختمان تيمارستاني قرنطينه مي كنند ، اما روز به روز تعداد كورها بيشتر مي شود. همسر چشم پزشك كور نمي شود،

اما خودش را به كوري مي زند تا از همسرش جدا نشود، او تنها كسي است كه تا پايان داستان بيناست. در قرنطينه چه بلاهايي كه بر سر كورها نمي آيد. همسر چشم پزشك از رفتارها

و مصيبت هاي آن ها گزارش عبرت‌انگيزي مي دهد. بسياري از كورها به دست سربازان و نگهبانان قرنطينه كشته مي شوند. اما سربازها هم كم كم كور مي شوند.

 

بزرگ ترين مشكل براي كورها برآوردن نيازهاي اوليه يعني خوراك و مستراح است و با اين كه دولت به آن ها غذا تحويل مي دهد، اما تقسيم كردن و استفاده از آن بسيار دشوار مي

شود. آن دزد اتومبيل به دليل دست درازي به دختر عينكي زخمي و به دست سربازان كشته مي شود. دولت و رسانه ها وعده هاي دروغين مي دهند كه كوري در حال كنترل است.

نظم و ترتيب شهر از بين مي رود و كساني كه يك باره كور مي شوند، همه چيز را از بين مي برند، اتوبوس ها و هواپيماها، ‌سقوط مي كنند و حوادثي مانند اين ها.

 

  • مرا ببخش اگر چیزی که برای تو ناچیز به نظر می رسد، برای من همه چیز است. سارماگو

 

در قرنطينه كه كشوري مستقل است، دسته يي از كورها اوباش و مسلح، ‌كنترل غذا را به دست مي گيرند. از بقيه كورها مي خواهند كه به خواسته هاي آنها تن دهند و گرنه غذاي هر

بخش را قطع مي كنند، كورها هم براي زنده ماندن تن به همه چيز مي دهند، ابتدا پول و جواهرات و وسايل آن ها را مي گيرند و در مرحله بعد زن هاي هر بخش را مي خواهند.

همسر چشم پزشك كه بيناست، قهرمانانه سر دسته اوباش را از پا درمي آورد و لشگري درست مي كند تا با اوباش بجنگند. با چند كشته، بالاخره بخشي كه اوباش در آن هستند به

وسيله همين زن به آتش كشيده مي شود، ‌اما آتش قرنطينه را فرا مي گيرد. كورها فرار مي كنند، اما از سربازهاي نگهبان اثري نمي بينند. گروه گروه به شهر مي آيند، اما شهر را زباله

داني متروك، ويرانه، بدون آب، برق،‌ گاز و ديگر امكانات مي يايبند.

 

همه كور شده‌اند و كورها كه خانه هايشان را گم كرده اند، گروه گروه با هم به حركت در آمده و به دنبال غذا همه جا را خراب مي كنند. آن زن كه همسرچشم پزشك است گروه خود را

راهنمايي ميكند و به خانه خود مي برد و برايشان غذا تهيه مي كند. با هم به عشق و محبت مي رسند، كودكي و سگي نيز با آنهاست. بالاخره همان كسي كه نخستين بار كور شده بود

و در اين گروه بود بود به طور ناگهاني بينا مي شود و ديگران نيز يكي يكي با شادي فرياد مي زنند كه مي بينند و در شهر اين فريادها شنيده مي شود…….

تحلیل رمان کوری:

کتاب کوری با این نقل‌قول عمیق آغاز می‌شود: «وقتی می‌توانی ببینی، نگاه کن. وقتی می‌توانی نگاه کنی، رعایت کن.» در رمان کوری نیز کور شدن شخصیت های داستان به صورت

تدریجی صورت می گیرد. ساراماگو بحران تباهی بشر را در نابینایی تدریجی افراد به تصویر می کشد تا بتواند کوری انسان را نسبت به خود، اطرافیان و جهان پیرامون نشان دهد

(طاهری و هوشنگی،۱۳۴:۱۳۸۸). این رمان پست مدرن متضمن داستانی نمادین است که کوری در آن سمبل غفلت نسبت به عقلانیت حقیقی، روح، معنویات، انسانیت و اکتفای صرف

به زندگی مادی و به تعبیر وبری.

عقلانیت ابزاری و سوداگرانه است. همه‌ی توصیف‌های به‌کاررفته در داستان به ‌نوعی تمثیلی از جامعه و طبقات و گروه‌های آن هستند.

همه‌ی رخدادها در داستان به ‌نوعی هوشمندانه طراحی شده‌اند تا پیامی را به مخاطب انتقال دهند. در این رمان هر شیء و فردی نماد و متضمن مفهومی است، چراغ راهنمایی نماد

قانون و عقلانیت صوری در جامعه است، افرادی که در قرنطینه گرد هم آمده اند، نمادی از یک جامعه با اقشار و اصناف مختلف می باشند. کور شدن استعاره از زندگی افرادی است که

فکر می کنند می بینند و به همه چیز واقفند، اما حقیقتاً کورند، به همین علت لازم است که بینایی جسمی خود را از دست بدهند تا خوی حقیقی و استیصال حقیقی خود را در معرض

نمایش بگذارند، در این هنگام است که سرگردانی آنها در محیطی متعفن، کثیف و عریان آغاز و خوی درنده خشونت و قدرت طلبی آنان هویدا می شود. این نمایشی سمبلیک از

زندگی تمام کسانی که گرفتار به ظلم خودخواهانه می شوند، اما همچنان سکوت می کنند و ادامه می دهند. برخلاف گفته ی مشهور سارتر که؛ «آدمیان محکوم به آزادی هستند».

در این رمان و در جریان این کوری عجیب، آدمیان محکوم به اسارتی هولناک اند، همانند حشره ای که در تار عنکبوتی گرفتار گشته، اسیر شده اند، با این تفاوت که خود طمعه ی

اهداف و مقاصد صرفاً ماتریالیستی خود شده اند و به دست خویش خویشتن را قربانی کرده اند. در این رمان، کوری از نوعی متفاوت و عجیب است؛ کوری سفید که می تواند نمادی

باشد برای اینکه ما انسان ها عقل داریم اما عقلانیت نه، به گفته ی ساراماگو (عقل داریم اما عاقلانه رفتار نمی کنیم) آن چیزی که مردم دچار آنند کوری روانی است که باعث می شود

فرد آنچه که در پیرامونش می گذرد را درک نکرده و قدرت تشخیص کوچکترین چیزها را از دست بدهد (مردی که اول کور شد دیگر نمی توانست تشخیص دهد چراغ راهنما چه رنگی

ست).

خردمندترین انسانی که در تمام عمرم می شناختم نه می توانست بخواند و نه بنویسد.

یادم هست که او به من می گقت کلمات در اختیار انسان قرار داده نشده که هرگز افکار خود را پنهان نماید

من فکر می کنم که ما همه کور انی هستیم. آری کور کور کور ما مردم کوری هستیم که می توانیم ببینیم، ولی…. هرگز درست نمی بینیم. سارماگو

 

اولین چیزی که کوری روانی بر آن تاثیر می گذارد ارتباطات و تعاملات بین مردم است که هم ارتباط افراد در جامعه را در بر می گیرد و هم در خانواده. برای ارتباط مردم در جامعه می

توان گفت رفتار یک فرد در جامعه به میزان زیادی بر دیگران تاثیر می گذارد، زیرا جامعه متشکل از مردمی است که با هم در ارتباطند و تعاملاتی نسبتاً پایدار دارند، پس این کوری

روانی و فکری می تواند از فردی به فرد دیگر انتقال پیدا کند و کم کم تمام جامعه را در بر بگیرد و برای اینکه جامعه از مشکلی که درگیر آن شد بیرون بیاید و مردم به طور بهتری رفتار

کنند، نیازمند آن است که مشکل از سرچشمه خود حل شود.

در این خصوص می توان به نظریه کنش متقابل نمادین اشاره کرد، اصول بنیادی این نظریه عبارتند از :

۱ـ  انسان ها بر خلاف جانوران پست تر ، استعداد تفکر دارند.

۲ـ استعداد تفکر با کنش متقابل اجتماعی شکل می گیرد.

۳ـ در کنش متقابل اجتماعی، انسان ها معانی و نمادهایی را یاد می گیرند که به آنها اجازه می دهند تا استعداد متمایز انسانی شان را برای تفکر به کار اندازند.

۴ـ معانی و نمادها انسان را قادر می سازد که کنش و کنش متقابل و متمایز انسانی را انجام دهند.

۵ـ انسان ها می توانند معانی و نمادهایی را که در کنش  ها و کنش های متقابل شان به کار می برند، بر پایه ی تفسیری که از موقعیت می کنند، تعدیل تغییر دهند

گاهی حذف کردن برخی آدمها از زندگی تان جا را برای آمدن آدم های بهتر باز می کند

 

رمان کوری از این منظر سلسله کنش های متقابل افرادی است که در یکدیگر اثر می گذارند و خصلت هایی که در هم می آمیزند.

از دید برخی جامعه شناسان ذهن پدیده ای اجتماعی است و به روابط بین الاذهانی اشاره می کند و این در صورتی درست است که کوری را نه یک بیماری با خاستگاه فیزیولوژیک

بلکه یک رخداد نامبارک ذهنی بدانیم. افزون بر آن، بخشی از رمان که تصاویر و مجسمه های مسیح و قدیسان را با پارچه ای به رنگ همان نور سفید بسته اند از ناتوانی دین در برابر

جهان نوین صحبت می کنند یا از فاصله ی انسان از دین.

ساراماگو در کوری آیینه ی تمام نمای فروپاشی جامعه ی بشری را به تصویر می کشد، دیستوپیایی که در نتیجه  عدم عقلانیت حقیقی و بخردانه یا به تعبیر مارکوزه  عدم عقلانیتِ

عقلانیت دچار اضمحلال شده و به رغم برخورداری از تمام مواهب طبیعی، علمی و فنی در وضعی بغرنج قرار می گیرد. در واقع می توان گفت کوری یک رمان معترضانه ی اجتماعی،

سیاسی است که آشفتگی اجتماع و انسان های سرگشته را انعکاس می دهد.

می توان اذعان داشت که ساراماگو کوری را به رشته ی تحریر درآورده، زیرا دریافته است که در جامعه ای زیست می کند که انسان ها به رغم پیشرفته بودن ظاهری مورد بی احترامی

قرار گرفته اند، قدرت های بزرگ کرامت انسانی شان را هر روز لگدمال کرده و دروغ جهانی جای حقیقت جمعی را گرفته است.

در چنین جامعه ای آدم ها چشمانشان هر چند می بیند، اما در حقیقت و باطن کور هستند، کورهایی که حالا دلیل موجهی برای رفتارهای غیر انسانی خود یافته اند و دیگر برچسب

تمدن و بینایی بر تارک پیشانی هایشان حک نشده است، اینان کور هستند، پس مقید به انجام هیچ قانونی نیستند و می توانند قانون جنگل و بربریت را باز آفرینی کنند، کور هستند،

پس می توانند عزت و کرامت انسانی را از بین ببرند، به هم تجاوز کنند، برای بدست آوردن غذا همدیگر را بکشند، خانه های یکدیگر را اشغال کنند و توجیهشان برای این رفتارها فقط

یک جمله است (ما کور هستیم…!) آنها با زبان بی زبانی نادانی خود را اعلام می کنند.

 

آدم ها وقتی معنی حرفهایشان را می فهمند و متوجه رفتارشان می شوند که با کسی از جنس خودشان مواجه شوند.سارماگو

 

کوری در این رمان حکایت از غفلت، نادانی و بی خبری از خود واقعی و ضمیر آگاه آدمیان و جامعه است که در اینجا می توان به مفهوم دلزدگیی

زیملی   و بی اعتنایی مدنی گافمنی نیز در پیوند با آن اشاره کرد، این مفهوم به این معناست که آدمیان علی رغم زندگی در کنار یکدیگر نسبت به هم و همچنین نسبت به جامعه ی

خود غافل و بی اعتنا هستند و به جای زندگی اجتماعی صرفاً زیست جمعی در کنار یکدیگر را تجربه می کنند که این مفهوم در این رمان به شکل سمبلیک و به صورت بیماری جسمی

تحت عنوان کوری سفید خود را بروز می دهد. اینجاست که پیوند واقعیت اجتماعی و اثر ادبی به وضوح خود را متجلی می سازد و تأثرپذیری و حتی ضدیت آثار ادبی در مواجهه با

اجتماع  بیش از پیش آشکار می شود. ساراماگو در کوری، چشم را به‌عنوان اصلی‌ترین ابزاری که امکان اعتباربخشی را فراهم می‌کند، از صحنه زندگی حذف کرده است.

در این وضعیت همه اعتبارهایی که به این واسطه به پیرامون بخشیده‌ایم از بین رفته و هر چیزی در پیرامونمان تنها به میزان بهره‌ای که از اصالت برده، ارج و قرب می یابد. این کوری

درواقع بینایی و بصیرت است، کور شدن بر ارزش‌های اعتباری و بینا شدن بر اصالت و خود واقعی آدمیان. در این شرایط است که کورها پس از دورماندن از خانه و زندگی‌شان، در

دوران قرنطینه، اندک بهره‌ای از اعتبارات مادی را که همراه خود دارند، شامل ساعت و انگشتر و… در ازای دریافت غذا می‌پردازند که این امر به ما می‌گوید در شرایطی که اصالت برتری

می یابد، جز ضروریاتی که برای بقا اساسی هستند؛ نظیر غذا خوردن و اجابت مزاج و… می توان بر همه ابعاد ماتریالیستی دیگر و زندگی دنیوی چشم پوشید.

درواقع کوری مد نظر ساراماگو، کوری معنوی بوده و مقصود از چشم در این رمان به تعبیری چشم سّر است و نه چشم سَر..! که یادآور این مصرع زیبای مولاناست :

ما را به چشم َسر  مبین ما را به چشم سّر ببین

در تقابل با این نوع از کوری، سازماندهی و قانونمندی و رفتار عاقلانه خود به نوعی آغاز بینایی است و ساراماگو کلام پیچیده و چند پهلویش را در دهان تک تک شخصیت های

داستان و مخصوصاً در پایان در دهان همسر چشم پزشک گذاشته «چرا ما کور شدیم، نمی دانم شاید روزی بفهمیم، می خواهی عقیده ی مرا بدانی ، بله: بگو، فکر نمی کنم که ما کور

شدیم ، فکر می کنم ما کور هستیم، کور اما بینا، کورهایی که می توانند ببینند اما نمی بینند».

در این خصوص می توان به نظریه ی آنتونی گیدنز  در خصوص شخصیت همسر چشم پزشک و بینا بودن او تا پایان داستان اشاره ای کرد اینکه؛ هیچ حقی بدون مسئولیت نیست و

این نشانگر این است که حق دیدن همسر پزشک مساوی است با تمام مسئولیت هایی که بر عهده دارد و این حق است که باعث شده است که او گرفتار این مسئولیت ها شود. علاوه

بر این اگرچه همسر دکتر چشم پزشک در تماس نزدیک با بقیه ی کورها قرار دارد به هیچ عنوان دچار کوری نمی شود که گویای این نکته است که کوری شخصیت های داستان معنوی

است، نه عارضه ای جسمانی و فیزیولوژیکی.

از طرف دیگر کوری را می توان نبود انسانیت، اخلاق و معنویات در جامعه ی مدرن تفسیر کرد که می تواند به شکل ناآگاهی و بی تفاوتی مردم نسبت به یکدیگر نمود پیدا کند. همان

گونه که دکتر چشم پزشک می گوید “عمرم را با نگاه کردن به چشم های مردم گذرانده ام، چشم تنها جای بدن است که شاید هنوز روحی در آن باقی باشد” (ساراماگو،۱۵۵:۱۳۸۹).

ساراماگو در کوری باور خود را به عدالت اجتماعی، عقلانیت حقیقی و خردمحور همراه با تزکیه روح و جسم که تنها ضامن بقای هر جامعه ای است، متجلی می سازد. ساراماگو می

گوید

: «این کوری واقعی نیست، تمثیلی است، کور شدن عقل و فهم انسان است، ما انسان ها عقل داریم اما عاقلانه رفتار نمی کنیم» (اعتماد،۱۳۸۵).

علاوه بر این نقد خشونت، اطاعت کورکورانه، دیکتاتوری و سیر تاریخی فراگیر بودن آن از دیگر مضامین مهم این رمان می باشد. هدف ساراماگو نشان دادن پیچیدگی‌های روح انسان

و مشکلات غامض زندگی است. انحطاط تمدن و فروپاشی زندگی مدرن و دست و پازدن پس‌مانده‌های نژاد بشری در منچلاب مدفوع و کثافات انسانی، درواقع این دوزخی است

ساخته بشر و ناشی از کوری خودخواسته.

افزون بر این، کوری رمانی انتقادی نسبت به هنجارهای اجتماعی جهان مدرن است و به مشکلاتی پایه‌ای در زندگی همچون گرسنگی و بیماری می‌پردازد و البته این مساله حالتی

کنایی دارد، چون ساراماگو تمدنی را توصیف می کند که دارای بافت‌هایی پیشرفته‌ بوده و در طول قرن‌ها توسعه، تکامل یافته و با این حال در تأمین نیازهای اولیه انسان به هنگام

بروز بحران درمانده است. در واقع قرنطینه که افراد کور مجبورند آن‌جا بمانند، آینه‌ای از زندان‌های امروزی خودمان است. ترس و وحشت اوج می‌گیرد و نهایتاً این حقیقت نمایان

می‌شود که کوری نمادی از جهل و نادانی است که فراگیر شده و به جایی می‌رسد که دیگر بین زندگی نابینایان، دنیای تاریک زندانیان و افراد معمولی بیرون از قرنطینه تفاوتی باقی

نمی‌ماند.

 

آدم ها وقتی معنی حرفهایشان را می فهمند و متوجه رفتارشان می شوند که با کسی از جنس خودشان مواجه شوند.سارماگو

 

همچنین می توان تفسیری سیاسی از رمان را نیز مطمح نظر قرار داد که به اهداف پوچ و خودخواهانه احزاب مختلف حکومتی در طول دوره های مختلف اشاره کرده و بی اهمیتی آنها

نسبت به سرنوشت مردم را اظهار می کند، احزابی که مدعی هستند زندگی و آسایش مردم برایشان در اولویت است. شکی نیست که قرنطینه کردن نابینایان یادآور اردوگاه‌های مرگی

است که نویسنده به خوبی با آن ها آشنایی دارد. خاطرات ساراماگو از خشونت و وحشیگری‌های نژادپرستانه جامعه دوران زندگی‌اش در میان جدال زندانیان نابینا در قرنطینه به

روشنی احساس می‌شود.

 

از دیدگاهی فلسفی نیز می توان گفت؛ نویسنده به مساله جهل و نادانی به عنوان مرضی اپیدمیک و خطرناک در میان انسان ها پرداخته است. آنچه ساراماگو به صورتی استعاری بیان

می کند این است که معدود افراد روشنفکری هم که در جامعه قادر به تشخیص و درمان بیماری های اجتماعی هستند نیز در بلند مدت ممکن است چشم بر نیازهای دیگران بسته و از

آن‌ها غافل شوند و تأسف بارتر این که گاهی این روشنفکران با اینکه کاملاً به عواقب مشکلات آگاهند، اما  باز هم همچون مردم ناآگاه و کوته فکر رفتار می‌کنند.

ساراماگو بارها مسئله جهل و خرد را در طول روایت داستانش بررسی می کند. از این منظر، رمان استعاره‌ای است از عدم توانایی دیدن و در واقع فقدان بصیرت و آگاهی حقیقی.

ساراماگو رمان کوری را نوشته است تا به افرادی که آن را می‌خوانند یادآور شود که وقتی ما ارزش‌های زندگی را پایین می‌آوریم، خردمان را منحرف کرده ایم و اینگونه است که روزانه

می‌بینیم کرامت انسانی توسط افرادی که در مسند قدرت ایستاده اند مورد تجاوز قرار می‌گیرد.

 

اگر نمی توانید مانند انسان زندگی کنید لااقل مانند حیوان نیز زندگی نکنید سارماگو

 

نتیجه گیری از کتاب کوری :

 

همان گونه که اشاره شد، کوری با نبود روح و در نتیجه نبود معنویت مترادف شده است. کوری مانعی است که بینش و بصیرت ما را مسدود می کند. کوری نشانه ی نمادین فساد

اخلاقی و معنوی حاکم در جامعه است. درواقع بین فساد حاکم بر جامعه و کوری مردم داستان وجود دارد. جامعه ای به تصویر کشیده شده که هیچ محصول مفیدی برای عرضه ندارد.

در واقع مردم در حال زندگی در جامعه ای فاسد  بی ثمر هستند. عامل کوری آن ها، ناآگاهی، بی تفاوتی و فساد است و یا به گفته ی راوی آن ها مردمی هستند که “شهوت کورشان

کرده است”. کوری جسمی مردم را می توان پیامد دست کشیدن آن ها از انسانیت و حیوانی شدن دانست (ساراماگو،۱۹۰:۱۳۸۹).

موضوع محوری رمان کوری معنوی در دنیای مدرن بوده است. برای نمونه این ایده که یک چشم پزشک کور شود، مفهومی بسیار کنایی است. این خود بیانگر این واقعیت است که

کوری شخصیت های داستان درواقع کوری معنوی است و نه جسمی. همان گونه که راوی می گوید، چشم های چشم پزشک ” دیگر نمی دید،  چشم هایی که کاملاً کور بود، اما در

عین حال سلامت می نمود، بی هیچ ضایعه ای در گذشته یا حال، عارضی یا موروثی”  – ساراماگو

 

گاهی راحت تر آن است که با وجود اندوهی که در درونتان موج می زند لبخند بزنید، تا اینکه بخواهید به همه عالم علت غمگینی خود را توضیح دهید

 

در این رمان تباهی و فرو افتادن انسان در دوره پسامدرن ناگزیرتر از هر زمانی ارائه شده است و هیچکس با هر باور و عقیده ای از آن در امان نیست. دریک کلام دغدغه ی عمده

ذهن ساراماگو در این رمان سرگشتگی و سردرگمی انسان معاصر بوده است، انسانی که علی رغم برخورداری از امکانات بی شمار رفاهی از نفس خویش غافل و بدیهی ترین نیازهای

روحی و معنوی خود را درک نمی کند و به همین دلیل از برقراری رابطه ی انسانی با دیگران نیز عاجز گشته و در سیری باطل صرفاً به نیازهای ماتریالیستی و سوداگرانه ی خود توجه

می کند و در نهایت در دام همان مقاصد مادی و اهداف سطحی و دنیوی گرفتار آمده و توان نقد و بازندیشی خود را در قبال جامعه از دست می دهد.

همان طور که از منظر جامعه شناختی نیز فرانکفورتی ها بر این عقیده اند که؛ آدمی گمان می برد که آزاد است و انتخاب می کند، اما او از سوی نظام کاپیتالیستی گزینش شده است

که به شیوه ای خاص رفتار، مصرف و درواقع زندگی کند، او توهم آزادی و انتخاب می زند. در اینجا کوری تلنگری به این بی بصیرتی، غفلت و عدم بازاندیشی انتقادی نسبت به جامعه

است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *