زبان بدن آتنا

زبان بدن آتنا

زبان بدن آتنا

آتنا

 

زبان بدن

 

آتنا دختری مظلوم و فرزند ایران که بی گناه و معصومانه بوسیله دستان یک قلب سنگی مرغ جانش از قفس پرکشید و رفت

 

( این مطلب فرد یا گروه و یا هیچ جبهه گیری سیاسی و یا توهینی نداشته و صرفا برای وجدان های خاموش

و یا به عبارت ساده تر روشن ساختن نویسنده است)

پدر مادر معلم ما متهمیم

به یاد بود اتنا اصلانی که معصومانه از عالم فانی پر کشید و

رفت

اری ما متهمیم چرا که هرگز نتوانستیم به اتنا و اتناها آموزش

درست و صحیح بدهیم و معلم های ما نهایت امر آموزش را

در کتابهای آموزش و پروش خلاصه نموده و به کودکان و

نوجوانان راه و رسم زندگی و مراقبت از خود را نیاموخته

بودند.

پدر مادر و معلم ما متهمیم وزیر علوم و زیر آموزش و پرورش

مسئولان همه ما متهمیم چراکه در مدرسه و دانشگاه نه ادمها

و نه معلم و استادی ترییت نمی کنیم که بیش از پول و پایان

کلاس به زندگی و فهم و درک و منش انسانی بپردازند

پدر مادر و ….. ما متهمیم

آری ما متهمیم فرد یا افرادی که سابقه ای برای آنها تشکیل

می شود به سهولت ازاده شده و در نهایت بی مسئولانه برای

اینده و تحت نظر داشتن انها هیچ برنامه و اشاره ای صورت

نمی گیرد در زمان دستگیری و پس از آن نیز هیچ منطق و

برنامه ای نداشته و نداریم نهایتا زندان و بعد ازادی .

متاسفانه بسیاری متهم ردیف اول این پرونده را یک بیمار

روحی می دانند.

خوب سوال اساسی اینجااست که ایا این بیمار روحی

خطرناک باید از زندان ازاد میگشت و چرا ازامایشات دقیق

روانشناسی از او انجام نشده و پرونده ای برای او ایجاد نشده

است .راستی چند بیمار روانی از این دست در جامعه در حال

گشت و گذار هستند چند اتنای دیگر باید قطعه قطعه شوند

تا عزم عمومی رقم بخورد

می خواستم زبان بدن عکس دخترک حدود ۷ ساله ای را

بنویسم که شکلش شبیه دختر من بود مثل خواهرم  مادرم

و….بود مثل دخترهای فامیل بود . اما دلم گرفت میروم تو

فیسبوک یا تویتر و یا اینستاگرام و میبینم همه هشتگ و

هشتگ و هشتگ…. اتنا بعد طرف اسم و رسم خودش را زده

انگار ما برای پول حاضر به هر کاری هستیم به راستی وقاحت

تا چه حد

 

دلم می گیرد و حالم واقعا بهم می خورد از اینهمه بی رحمی

که در زبان پنهان و یا زبان تصاویری که میبینم و فقط افراد

مانند یک سگ وحشی هار از اسم و نام اتنا و بازهم فقط

برای جمع کردن فالور بیشتر استفاده می کنند و نه اتنا که

دانشمندمان میمیرد قصه همین است اتش نشان و معلم و

…. خلاصه بیشتر از آنکه به فکر اصل داستان و بهره معنوی در

سطج جامعه باشند فقط به فکر بهره مادی هستند

حالم بهم می خورد از دنیای که برای فروش فیلمش همه

مردهای ایرانی پیر را کفتارهای بولهوس و به دنبال زنان زیبا

در نزد جهانیان نشان می دهند یا ان یکی با کروات و سن بالا

و در حالیکه آموزش علمی را در دستور کار خود قرار داده و

مطلب به اصطلاح علمی درس می دهند اما….

 

اری جامعه ای شده که این افراد و گله گله افرادی بنام  استاد

 

هر روز با یک دختر جوان و زیبا در سمینارهای علمی سیر می

کنند. انگار هنر بزرگ و منحصر بفرد بستن یک کروات یا یک

پیراهن قرمز با کت و شلوراهای آنچنانی و پر زرق و برق و یا

ژستهای فوق العاده و نوشتن بومیهای غیر بومی و یا مشاور

شرکتهای بین المللی که هنوز نماینده درست حسابی هم در

ایران ندارند اما به دروغ خود را مدرس و مشاور انان جا زدن

تمام کاری است که اینها می توانند و یا می دانند.

اری این اساتید کرواتی و پوشالی هر ماه و به همراه یک

منشی دختر زیبا با ارایش غلیظ و تند در حال جولان دادن در

کشور هستند و یا مدتها پیش یکی که توسعه مهارتهای فردی

درس می دهد اما همسرش از او به خاطر اخلاق فاسدش

جداشده و امروزه با ضرب و زور تبلیغات ایران را فتح کرده و

دل برخی جوانان خام و ساده و بی تجربه را ربوده با دختری

با ارایشی تند در مجلس عمومی ظاهر شده بود و انگار با

نگاههایش به دنبال طعمه جدیدش در آن مجلس در حال

جستجو بود و داشت ملت را می بلعید.

 

اره حالم بهم میخوره از معلم و استادی که شاگردی نکرده به

من و شما و کل ایران بی مجوز با مجوز فیس تو فیس و یا

بصورت مجازی و با جفت شش و با مدارک مجعول و جعلی

و کاملا تقلبی و پنهان پشت اسمهای مقدس و فولکوریک

و….و صرفا بجهت درامد زایی بیشتر علمهای نداشته و

کلاسهای نرفته را اموزش می دهند .

آری امروز می خواستم بنویسم یادم افتاد که برآیند اتفاق

شوم اتنا بخاطر من و تمام معلمهای است که نه تفکری را

منتقل نموده اند و نه تفکرات را درست منتقل نموده اند و نه

مخصوصا هنر فکر کردن درست و اصولی را

آری این مرد چهل و اندی ساله نتیجه این سیرو سلوک علمی

در مملکت ما است که شاید بسیاری نمی دانند شان منزلت و

تقدس آموزش را و با به سخره گرفتن همه چیز جولانگاهشان

آموزش و تدریس و… است و بس

وقتی داشتم  زبان بدن آتنا را با خود مجسم نموده و تحلیل

می کردم هر بار به یاد پدر و مادر و دختر معصوم و مظلوم

خودم افتاد و از ته دل اشکهایم  جاری شد و فقط بغضم

ترکید و هر بار دستم به نوشتن نرفت. در تمام عکسهای آتنا

معصومیت و پاکی و شور و نشاط موج می زد دختری

سرزنده و زنده که زندگی را با همه وجود دوست دارد.

او دختری بسیار پر جنب و جوش و فعال و زیبا است که در

زلال چشمانش می توان این مهم را خواند که برای اینده اش

هزاران آرزو در سر می پرورانده است. اما سوال بسیار مهم

این است زبان بدن اتنا هرچه بود. چرا این گل باید این

چنین و به این وضع فجیع و این گونه پر پر شود

به گفته مسئولان پس از بررسی‌های انجام یافته سرانجام

نتیجه تحقیقات پزشکی قانونی “آتنا اصلانی” دختر معصوم

هفت ساله پارس‌آبادی مشخص شد و  در نهایت تیم پزشکی

آثار آزار و اذیت جنسی را تائید کرد.شاید لازم باشد که برخی

مطالب را پیرامون وقایع پس از اعلام و کشف جنازه این

کودک بیگناه را باهم مرور کنیم تا به عمق فاجعه پی ببریم

پریناز (مادر آتنا) دست به شکمش می‌کشد و می‌گوید:

«خدا آتنا را بعد از ۶ سال چشم انتظاری به ما داد. صدای

دست و پا زدنش را توی شکمم که می‌شنیدم اشک در

چشم‌هایم جمع می‌شد. وقتی به دنیا آمد و توی بغلم

گذاشتند صدای نفس‌هایش دیوانه‌ام می‌کرد. آن روز سه تایی

 

من و بهنام (پدر آتنا) و آتنا راه بیمارستان تا خانه را پرواز

می‌کردیم. آتنا درمان تمام دردهایی بود که در زندگی‌ام

کشیده بودم. حالت چشم‌هایش مثل خودم بود.» هق‌هق

می‌زند. اشک‌ها یکی بعد از دیگری باشتاب راه چشم‌های

پریناز را پی می‌گیرند و به موهایش می‌ریزد. بی‌حال و

بی‌جان گوشه ایوان فرش شده حیاط خانه، پدری خوابیده و

سوزن سرمی که آن را با میخ به دیوار آهنی چسبانده‌اند،

میان رگ‌هایش است.

آتنا ۷ ساله یک روز صبح کنار وانت پدرش مشغول کار بود که

اسماعیل رنگرز او را ربود و به مغازه‌اش برد و بعد از ۴ روز

اذیت و آزار کشت. دوربین‌های مداربسته محل هیچ کدام

لحظه ربوده شده او را ثبت نکردند چون قاتل ردی از خودش

به جا نگذاشته بود. ۲۰ روز بعد پلیس پارس‌آباد پیکر تکه‌تکه

شده آتنا را در بشکه‌ای پلاستیکی که میان قطعات تریاک

جاسازی شده بود در پارکینگ خانه قاتل پیدا کرد. آن هم

زمانی که همسر و برادر قاتل آن را پیدا کرده بودند. چند روز

بعد قاتل به قتل آتنا اعتراف کرد و پس از آن پرده از دو قتل

دیگر هم گشود؛ حالا ماجرای قاتل سریالی در تمام شهر

پارس‌آباد و کشور پیچیده و همه را به حیرت انداخته است.

آتنا به کلاس اول نرسید

زن‌های فامیل همه سیاه‌پوش دور پریناز مادر آتنا جمع

شده‌اند، می‌گوید:

«همه‌جا را دنبالش گشتیم، رودخانه ارس را، تمام

ساختمان‌های مخروبه و متروکه شهر را، آتنا آب شده بود و

رفته بود زیر زمین.» تمام زن‌های فامیل دیده‌اند که شوک

حادثه گاهی هوش و حواس پریناز را می‌برد. ناگهان از

جایش بلند می‌شود و مثل همیشه دور خانه می‌چرخد تا به

کارهای روزمره‌اش برسد. آتنا را صدا می‌زند. می‌گوید: «هفته

پیش اسمش را توی مدرسه نوشتیم. با هم رفتیم پارچه

صورتی خریدیم تا برایش مانتو و شلوار بدوزیم. کیف و

کتاب‌های مدرسه‌اش را خریده بود و هر شب کنارش

می‌گذاشت و برای خودش داستان می‌گفت و می‌خوابید.»

ناگهان با دو دست محکم بر سرش می‌کوبد و می‌گوید:

«نگذاشتند سر خاکسپاری بروم و ببینمش. جیغ زدم و آنقدر

خودم را زدم تا اجازه دادند. بدنش تکه‌تکه شده بود.

چشم‌هایی که بارها بوسیده بودم‌شان سیاه و کبود شده بود.

جیغ می‌کشیدم و می‌دویدم و اسمش را صدا می‌زدم.

نمی‌دانستم باید به کجا و به کی فرار کنم. می‌گفتم من را

بکشید و کنار آتنا دفن کنید و دیگر نمی‌خواهم روی این

دنیای سیاه را ببینم.»

هنوز برای او زود است که بداند…

آسنا خواهر ۴ ساله آتنا چند قدم آن طرف‌تر از مادر نشسته.

چهره‌اش شبیه آتناست. قاشق پر از غذا را در دستش گرفته و

روبه‌روی دهان آتنا در عکس گرفته و می‌گوید: «بیا غذا بخور.

کی میای؟» بعد بلند می‌شود و راه داخل حیاط تا خانه را

می‌دود. می‌آید اشک‌های مادر را پاک می‌کند و عسل،

دخترخاله‌اش و همبازی‌های دیگرش را صدا می‌زند تا با هم

بازی کنند خانه مادربزرگ آتنا یک هال بزرگ دارد که

آشپزخانه‌ای کوچک در انتهای آن است. زن‌های فامیل دور تا

دور خانه نشسته‌اند و عده‌ای از آنها به ستون‌های میانی هال

تکیه داده‌اند. غیر از این فضا در انتهای کوچه فرش

انداخته‌اند و یک چادر برزنتی سیاه زده‌اند و بخش اصلی

عزاداری آنجاست. زن‌ها نشسته‌اند و با صدای بلند با زبان

ترکی دعا می‌خوانند. مادربزرگ آتنا بالای مجلس نشسته.

آنقدر صورتش را با ناخن‌هایش کنده که تمام صورتش زخم

است. دوباره جای زخم‌ها را می‌کند و گریه می‌کند. می‌گوید«

خدااا، خدااا من فقط می‌خواهم چشم‌های قاتل آتنا را از

کاسه بیرون بیا

 

اما زبان بدن این دختر معصوم و عکسهایش و یافته های

دیگر پلیس نشان از بی دقتی بی مبالاتتی همه و مخصوصا

من دارد آری من این مرد ۴۰ و اندی ساله نزد چه معلمی

آموزش دیده است این مرد در کدام مسجد و تحت آموزش

کدام روحانی اموزش و نصیحت شده است ایا من و شما

بعنوان مدرس و مربی و…. هرچه که وام دارش هستیم اما

متاسفانه نیستیم رسالت و متولی بودن خود را درست انجام

داده ایم .

 

آیا همسر این مرد رسالت خخود را به عنوان یک همسر

بدرستی انجام داده است من هرگز نمی خواهم از این فرد

دفاع کنم چراکه چنین افرادی باید قطعه قطعه و سپس

قطعات بدنشان سوزانده شود و بارها و بارها سوزانده شوند

اما سخن اینجا است که امروز و این هفته و امسال که تمام

شد برای اینکه دخترک کوچک من طعمه این رنگرز و یا این

مردان به ظاهر ساده و ارام و در باطن شیطان صفت نشوند و شاهد قتلهای سریالی نشویم چه باید کرد ایا وقت بیداری نرسیده است …. زنگها برای که به صدا در می آید من تو ما و یا ایشان ….

مازیار میر مشاور و تحلیلگر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *