خلاصه کتاب از جز به کل نوشته استیو تولتز
خلاصه کتاب از جز به کل
نقد و بررسی و جمع آوری کتاب دکترمازیارمیر
استیو تولتز نویسنده شناخته شده استرالیایی در اولین اثرش شاهکاری بدیع آفرید. یکی از مترجمان کتاب اقای پیمان خاکسار مترجم صاحب سبک که در نظرسنجی منتقدان و
نویسندگان تجربه در سال ۱۳۹۱ رتبه اول را به دست آورده بود پیرامون کتاب گقت:
جزء از کل کتابی است که هیچ وصفی، حتی تمام حرف های نویسنده اش، نمی تواند حق مطلب را ادا کند.
جذاب ترین قسمت کتاب از جز به کل
از مهمترین و جذاب ترین قسمت های این کتاب قطعا ابتدا و سرآغاز این رمان است که به حدی توجه منتقدان را جلب کرده است که
آن را از بهترین شروع های سال های اخیر رمان ها می دانند:
” هیچ وقت نمی شنوید ورزشکاری در حادثه ای فجیع، حس بویایی اش را از دست بدهد.
اگر کائنات تصمیم بگیرد درسی دردناک به ما انسان ها بدهد، که البته این درس هم به هیچ درد زندگی آینده مان نخورد، مثل روز
روشن است که ورزشکار باید پایش را از دست بدهد، فیلسوف عقلش، نقاش چشمش، آهنگساز گوشش و آشپز زبانش را.
خلاصه کتاب از جز به کل
درس من؟ من آزادی ام را از دست دادم و اسیر زندانی عجیب شدم که نیرنگ آمیزترین تنبیهش، سوای این که عادتم بدهد هیچ چیز
در جیبم نداشته باشم و مثل سگی با من رفتار شود که معبدی مقدس را آلوده کرده، ملال بود. ”
داستان پیرامون زندگی مارتین دین و جسپر دین است که پدر و پسر هستند که در آن مارتین سعی میکند از دیدگاه خودش به
بهترین نحو ممکن تربیت کند و آموزش دهد اما زاویه دید آنها به زندگی بسیار متفاوت است به همین دلیل مارتین مجبور می شود
زندگی اش را از کودکی برای فرزندش توضیح دهد.
توضیحاتی که علاوه بر دیدگاه جامعه شناختی و فلسفی ، تا حدی تم طنز تلخ آلود نیز دارد.
از دیگر ویژگی های اثر برجسته استیو تولتز، نویسنده کتاب جزء از کل این است که زاویه دید نویسنده تغییر می کند یعنی گاه اوقات
مارتین داستان را تعریف می کند و گاه جسپر.
ویژگی های دیگر
این باعث شده است که ویژگی های دیگر جزء از کل به چشم بیاید.
برای مثال پیمان خاکسار در این رابطه در مقدمه مترجم در ابتدای کتاب می گوید :
“خواندن “جزء از کل” تجربه ای غریب و منحصر به فرد است. در هر صفحه اش جمله ای وجود دارد که می توانید آن را نقل قول کنید.
کاوشی است ژرف در اعماق روح انسان و ماهیت تمدن. سفر در دنیایی است که نمونه اش را کمتر دیده اید. رمانی عمیق و پرماجرا و
فلسفی که ماه ها اسیرتان می کند.
به نظرم تمام تعاریفی که از کتاب شده نابسنده اند.”
جذاب ترین موضوع
اما شاید واقعا جذاب ترین موضوع داستان و کتاب در این است که این کتاب را یک جوان که تا الان کتابی ننوشته بوده است ، تالیف
کرده است
و وقتی شما با متن کتاب ارتباط برقرار می کنید متوجه می شود که جنس این کتاب با کتاب های دیگر تفاوت دارد و متن ارتباط
عمیقی با شما برقرار می کند که رهایی از رمان را برای شما بدترین کاری است که در جهان وجود دارد؟
متنفرم از این که هیچ کس نمی تواند بدون این که یک ستاره از دشمنش بسازد قصه ی زندگی اش را بازگو کند.
آدم های زشت هم می دانند زیبایی چیست، حتی اگر آن را هرگز و اصلا ندیده باشند.
شخصیت یا Character
مردم میگن شخصیت هر آدمی تغییرناپذیره ولی اغلب این نقابه که بدون تغییر باقی می مونه و نه شخصیت، و در زیر این نقاب
غیرقابل تغییر موجودی هست که دیوانه وار در حال تکامله و به شکل غیرقابل کنترلی ماهیتش تغییر می کنه.
ببین چی بهت میگم، راسخ ترین آدمی که می شناسی به احتمال قوی با تو کاملا بیگانه ست و همین طور ازش بال و شاخه و چشم
سوم رشد می کنه.
ممکنه ده سال توی اتاق اداره کنارش بشینی و تمام این جوانه زدن ها بغل گوشت اتفاق بیفته و روحت هم خبردار نشه.
هرکسی که ادعا می کنه یکی از دوستانش در طول سالها هیچ تغییری نکرده فرق نقاب و چهره ی واقعی رو نمیفهمه.
تفاوت های بین ثروتمندان و فقرا
اگر کودکی ام یک چیز به من آموخت، آن چیز این است که تفاوت های بین ثروتمندان و فقرا اهمیتی ندارند، این شکاف بین سالم و
بیمار است که رخنه ناپذیر است.
نمی توانستم راهی پیدا کنم که موجود ویژه ای در جهان باشم، ولی می توانستم راهی متعالی برای پنهان شدن پیدا کنم و برای همین
نقاب های مختلف را امتحان کردم: خجالتی، دوست داشتنی، متفکر، خوش بین، شاداب، شکننده – این ها نقاب های ساده ای بودند
که تنها بر یک ویژگی دلالت داشتند.
نقاب های پیچیده
باقی اوقات نقاب های پیچیده تری به صورت می زدم، محزون و شاداب، آسیب پذیر ولی شاد، مغرور اما افسرده.
این ها را به این خاطر که توان زیادی ازم می بردند در نهایت رها کردم. از من بشنو: نقاب های پیچیده زنده زنده تو را می خورند.
- هر روز که زنده بیدار می شوی فاتحی. برو و غنایمت را طلب کن.
- آدم در تنهایی احمق است. ولی در جمع رسما بدل به الاغ می شود.
- مرگ پدرم، حفرهای بزرگ در زندگیهایشان [زندگی مردم استرالیا] باقی میگذاشت. خلاء مهمی که باید پر میشد. الان دیگر باید از کدام فلک زدهای متنفر باشند؟
- گاهی اوقات فکر میکنم که انسان، حیوانی است که برای زندگی خود به آب یا غذا نیاز ندارد. همین که شایعهای برای نقل کردن و شنیدن داشته باشد برایش کافی است.
- وقتی خیلی تلاش میکنی کسی را فراموش کنی، خودِ همین تلاش کردن به یک خاطرهی فراموشناپذیر تبدیل میشود. حالا باید بکوشی تا این فراموش کردن را فراموش کنی و این چنین، یک خاطرهی فراموش نشدنی دیگر هم ایجاد میشود.
- رهایی در این است که شبیه دیوانه ها باشی.
- هرکس که ادعا میکند یکی از دوستانش در طول سالها هیچ تغییری نکرده فرق نقاب و چهره واقعی رو نمیفهمه